بی کامی .(حامص مرکب ) ناکامی . بی مرادی . محرومیت :
دل از هم کام و هم شادی گسسته
ز بی کامی به تنهایی نشسته .
ز بی کامی دلم تنهانشین است
بسازم گر ترا کام اینچنین است .
بعمر خویش کسی از تو کام برنگرفت
که در شکنجه ٔ بی کامیش نفرسایی .
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بی کامی .(حامص مرکب ) ناکامی . بی مرادی . محرومیت :
دل از هم کام و هم شادی گسسته
ز بی کامی به تنهایی نشسته .