کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کن کوزان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کن کوزان
لغتنامه دهخدا
کن کوزان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
واژههای مشابه
-
کن بهن
لغتنامه دهخدا
کن بهن . [ کِم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) به معنی ون است و آن را به ترکی چتلاقوج و به عربی حبةالخضراء گویند. (برهان ). بار درخت بنه که ون نیز گویند و به تازی حبةالخضراء است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
کن ترک
لغتنامه دهخدا
کن ترک . [ ک ُت َ رَ ] (اِ مرکب ) نوعی بیماری در کرم ابریشم که بن تن او ترکد و میرد. قسمی بیماری کرم ابریشم که شکاف و ترکی در اسفل تن وی پدید آید. بیماری کرم پیله راگویند که در مخرج سفلای وی ترکد. مرضی در کرم قز که از خوردن برگ تر (رطوبت دیده ) زاید ...
-
کن دیده
لغتنامه دهخدا
کن دیده . [ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمئی گرمسیر است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کن سفید
لغتنامه دهخدا
کن سفید. [ ک َ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمئی سردسیر است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کن سفید
لغتنامه دهخدا
کن سفید. [ ک َ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طیبی گرمسیری است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 320 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کن فکان
لغتنامه دهخدا
کن فکان . [ ک ُ ف َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ، اِ مرکب ) شو پس شد، مراد از عالم موجودات . (غیاث ) (آنندراج ). کُن فَیَکون عالم موجودات را گویند. (ناظم الاطباء) : یارب کدام روز مبارک بنا نهادمعمار آفرینش و بانی کن فکان . ؟ (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 9).حق قد...
-
کن فیکون
لغتنامه دهخدا
کن فیکون . [ ک ُ ف َ ی َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ، اِ مرکب ) کنایه از عالم موجودات . (آنندراج ) (غیاث ). کن فکان . (از ناظم الاطباء) : کجا شد آنکه بر از خاک پاک کن فیکون نه طعنه ٔ پدرش بد نه مایه ٔ مادر. ناصرخسرو.چو درنوردد فراش امر کن فیکون سرای پرده ٔ سی...
-
کن کت
لغتنامه دهخدا
کن کت . [ ک َ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ای تیوند بخش دلفان که در شهرستان خرم آباد واقع شده است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کن مکن
لغتنامه دهخدا
کن مکن . [ ک ُ م َ ک ُ ] (اِ مرکب ) (مأخوذ از صیغه ٔ امر و نهی )امر و نهی . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). امر ونهی که حکومت عبارت از آن است . (غیاث ) : دین چو به دنیا نتوانی خریدکن مکن دیو نباید شنید. نظامی .کش مکش جور در اعضا هنوزکن مکن عدل ن...
-
کله کن
لغتنامه دهخدا
کله کن . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ک َ ] (نف مرکب ) زنی سخت بی شرم و زبان دراز و جهوریةالصوت . صفتی است دختران و زنان درشت خوی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
گزارش کن
لغتنامه دهخدا
گزارش کن . [ گ ُ رِ ک ُ ] (نف مرکب ) معبر و مفسر و بیان کننده : گزارش کن زیور تاج و تخت چنین گفت کآنشاه فیروزبخت . نظامی .گزارش کن فرش این سبزه باغ چنین برفروزد چراغ از چراغ .نظامی .
-
گل کن
لغتنامه دهخدا
گل کن . [ گ ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 42هزارگزی شمال باختری تربت جام و 7هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ عمومی مشهد به تربت جام . هوای آن معتدل و دارای 58 تن سکنه است . محصول آن غلات ، پنبه و بنشن و شغل اهالی ز...
-
گستاخ کن
لغتنامه دهخدا
گستاخ کن . [ گ ُ ک ُ ] (نف مرکب ) جسورکننده . دلیرکننده . پرروکننده . بی شرم کننده .- لهو گستاخ کن : نباید کز آن لهو گستاخ کن رود با تو گستاخیی در سخن .نظامی (اقبالنامه ص 158).