کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنیه حضرت علی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کنیة
لغتنامه دهخدا
کنیة. [ ک ُ / ک ِ ی َ ] (ع اِ) لفظی که بدان شخصی را خوانند... یقال : «ابوفلان »کنیته . و کذا«ام فلان »... ج ، کُنی ̍. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نامی است که به شخص دهند تعظیم را مانند ابوحفص و ابوالحسن و یا اینکه نشانی برای او باشد و در نزد عل...
-
جستوجو در متن
-
ابن ابی رافع
لغتنامه دهخدا
ابن ابی رافع. [ اِ ن ُ اَ ف ِ ] (اِخ ) علی بن ابی رافع. اصلاً ایرانی و از صحابه ٔ رسول و خزینه دار حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود. او و برادرش عبیداﷲ کاتب آن حضرت بودند و چنانکه در فهرست نجاشی مذکور است علی نیز مانند پدر خویش کتابی در فقه کرد...
-
جواد
لغتنامه دهخدا
جواد. [ ج َ] (اِخ ) لقب امام محمدبن علی بن موسی الرضابن جعفر علیهم السلام ، امام نهم از ائمه ٔ اثناعشر، ملقب به تقی .مولد آن حضرت روز نوزدهم یا روز نیمه ٔ شهر رمضان سال 195 هَ . ق . و بمدینه بود. مادرش ام ولد بود و سبیکة نام داشت و امام رضا علیه السل...
-
رضا
لغتنامه دهخدا
رضا. [ رِ ] (اِخ ) لقب امام هشتم حضرت علی بن موسی بن محمدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه و علی آبائه آلاف التحیة و الثناء. (ناظم الاطباء). لقب علی بن موسی بن جعفر صادق بن محمدبن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع ). (منتهی الارب ) . کنیه ٔ او ابوالح...
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی طالب بن عبدمناف بن عبدالمطلب بن هاشم بن نضربن کنان بن خزیمةبن مدرک بن الیاس بن مضربن نزاربن معدبن عدنان هاشمی قرشی علیه السلام ، مکنی به ابوالحسن ، ابوتراب (بوتراب ) و ابوالهیجاء (بوالهیجاء)، و ملقب به مرتضی ، أسداﷲ،حیدر...
-
کنیت
لغتنامه دهخدا
کنیت . [ ک ُ ی َ ] (ع اِ) کنیة. کنیه . نامی که در اول آن کلمه ٔ «ابو»، «ابا»، «ابی » (پدر)، «ام » (مادر)، «ابن » (پسر)، «بنت » (دختر) باشد، مانند ابوالحسن ، اباالقاسم ، ابی بکر، ام کلثوم ، ابن حاجب ، بنت الکرم . (فرهنگ فارسی معین ). نامی که در اول آن...
-
جابر
لغتنامه دهخدا
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عمروبن حرام انصاری . مکنی به ابوعبداﷲ و ابوعبدالرحمان و ابومحمد، از کسانی است که حدیث بسیار از رسول اکرم (ص ) روایت کرده است . مسلم از وی روایت کرده که درنوزده غزوه با رسول اکرم (ص ) شرکت داشته است و در مصنف وکیع از ه...
-
جابر
لغتنامه دهخدا
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن یزید جعفی . کنیتش ابویزید یا ابومحمد و از اصحاب علی (ع ) بوده . وی قائل برجعت او بدنیا بود.او از عطا و شعبی روایت دارد و ثوری و شعبه از وی روایت کنند و در سال 128 هَ . ق . درگذشت . (الانساب سمعانی ). کنیه ٔ وی ابومحمد است . س...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن البهلول بن حسان بن سنان ابوجعفر التنوخی ، انباری الاصل . او بیست سال متولی قضاء مدینةالمنصور بود و یازده شب از ربیعالاَّخر رفته سال 318 هَ . ق . بهشتادوهشت سالگی درگذشت . مولد او انبار بسنه ٔ 231 هَ . ق . بود. ابو...
-
حمزة
لغتنامه دهخدا
حمزة. [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن عبدالمطلب بن هاشم . عم النبی (ص ). قال ابوعبید: و له عقب .(صبح الاعشی ج 1 ص 359). حمزه یکی از صحابه ٔ کرام و عموی بزرگوار حضرت رسول خدا میباشد. کنیه اش ابوعماره وابویعلی و نام مادرش هاله بنت وهیب بن عبدمناف که عموزاده آمنه...
-
ابوالمؤید
لغتنامه دهخدا
ابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) موفق بن احمدبن محمد مکّی خوارزمی . ملقب به اخطب ، خطیب . در نامه ٔ دانشوران آمده : اگرچه بعنوان خطیب خوارزمی و به کنیه ای که ابوالمؤید است هم اشتهار دارد و لکن به اخطب خوارزم پیش از آن دو عنوان و بیش از ...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابن قیس بن خالد الفهری ، مکنی به ابوانیس یا ابوامیة. از جماهیر بنی محارب بن فهربن مالک است و صاحب مرج راهط هیثم بن عدی گوید چون زیاد درگذشت معاویه ضحاک را عامل کوفه کرد (53 هَ . ق .) و وی هنگامی که بشهر درآمد گور زیاد بپرس...
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حسن بن عیسی الربعی البغدادی ، مکنی به ابی العلاء. وی از مشاهیر ادبا بود و در علم لغت و نحو و دیگر علوم ادبی ماهر و به حاضرجوابی مشهور. مولد او موصل است و در بغداد نشأت یافت و به روزگار هشام بن الحکم به اندلس شد و منصوربن ابی...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن احمدبن ناقد، مکنی به ابوالازهر و ملقب به نصیرالدین . وزیر مستنصر خلیفه ٔ عباسی . هندوشاه در تجارب السلف ص 349 ببعد آرد: لقب و کنیه و نام و نسب او شمس الدین ابوالازهر احمدبن محمدبن علی بن احمدبن الناقد است و ا...