حمزة. [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن عبدالمطلب بن هاشم . عم النبی (ص ). قال ابوعبید: و له عقب .(صبح الاعشی ج 1 ص 359). حمزه یکی از صحابه ٔ کرام و عموی بزرگوار حضرت رسول خدا میباشد. کنیه اش ابوعماره وابویعلی و نام مادرش هاله بنت وهیب بن عبدمناف که عموزاده آمنه مادر حضرت رسول اﷲ است و با صفیه بنت عبدالمطلب نیز خویشاوندی داشته . ثویبه که آزاد کرده ٔ ابوجهل بود هم بحضرت محمد (ص ) و هم بحضرت حمزه شیر داده که از این رو با نبی اکرم برادر رضاعی میشود و دو یاچهار سال از آن حضرت بزرگتر بوده و در سال دوم بعثت اسلام پذیرفته و در معیت جناب نبوی بمدینه هجرت گزیده ، در غزای بدر دلاوریها و رشادت فوق العاده از وی بروز کرده و در غزای احد نیز حضور داشته دلیریها نشان داده . عاقبت در نیمه ٔ شوال از سال سوم هجرت بشهادت رسید. بعادت معمولی زنان مشرک که بشکافتن شکم و دریدن سینه و بریدن بینی و گوش مسلمانان می پرداخته و از این راه کینه جوئی و درنده خوئی خود را ابراز میکردند، هند مادر معاویه که بغض و عداوت او نسبت به پیغمبر و صحابه ٔ کرام مشهور بود؛ پس از شهادت حضرت حمزه عادت زشت خود را ظاهر ساخت و سینه ٔ مبارک آن جناب را شکافته جگر سیاه او را با دندانهایش بیرون آورده بنای جویدن را گذارد، از شنیدن این واقعه حضرت محمد (ص ) بسیار اندوهگین و محزون شد و بی اندازه گریست سپس بر وی نماز بگزارد. حمزه در موقع شهادت 57 سال داشت . رجوع به تاریخ گزیده و حبیب السیر و کامل ابن اثیر و قاموس الاعلام شود. محمدبن کعب قرظی گفت : ابوجهل درباره ٔ پیغمبر(ص ) سخن زشتی گفت و بگوش حمزه رسید، خشمناک بمسجد درآمد و با کمان چنان بر سر ابوجهل بکوفت که به استخوان رسید و خود اسلام آورد و پیغمبر و مسلمانان بااسلام او گرامی شدند و این به سال ششم از بعثت بود، پس از آنکه بخانه ٔ ارقم درآمده بود. یزیدبن رومان گفت : آنگاه که پیغمبر بمدینه درآمد نخستین پرچمی که پیغبر بست ، برای حمزه بود. از علی (ع ) نقل شده که چون روز بدر شد و مردم بما نزدیک شدند مردی از آنان بر شتر سرخ موئی سوار بود و در میان لشکریان میگردید. پیغمبر گفت : یا علی حمزه را بخوان تا بگوید خداوند این شتر سرخ مو کیست و چه میگوید؟ و حمزه از همه بمشرکین نزدیکتر بود. وی بیامد و گفت : او عتبةبن ربیعه باشد ومردم را از کشتار بازمیدارد آنگاه عتبه و شیبه و ولید بیرون جستند و هماورد خواستند جوانانی از انصار برون شدند، عتبه گفت : اینان را نمیخواهم هماورد، بایداز پسرعموهای ما باشد. پیغمبر فرمود: ای علی برخیز.ای حمزه برخیز. ای عبیدةبن حارث برخیز. (امام احمد آنرا روایت کرده ). جعفربن عمرو ضمری گوید: با عبیداﷲبن عدی بسوی شام برون شدیم . چون به حمص رسیدیم ، عبیداﷲ گفت : میخواهی نزد وحشی رویم و او را از چگونگی قتل حمزه بپرسیم . گفت : بلی و وحشی به حمص سکونت داشت پس نزد وی رفتیم و بر او سلام کردیم . سلام بازداد. عبیداﷲ سر خود را با عمامه پوشیده بود و جز چشمان و پاهای وی دیده نمیشد. وحشی را گفت : مرا میشناسی وحشی بوی نگریست ، آنگاه گفت : نه بخدا. عبیداﷲ چهره ٔ خود بگشود. آنگاه گفت : ما را از قتل حمزه خبر نمیدهی ؟ گفت : چرا! حمزه طعیمةبن عدی را در به در بکشت . جبیربن مطعم که مولای من بود، گفت : اگر حمزه را بخون عمویم کشتی آزاد باشی . چون در سال عینین مردمان بیرون شدند و عینین کوهی است که میان آن و احد دره ای باشد. من هم بامردم برای نبرد بیرون شدم چون آماده ٔ کارزار شدند، سباع بیرون شد و هماورد بخواست ، حمزه بهماوردی او شدو گفت : ای سباع ای پسر ام انمار. ای پسر آنکسی که زنان را ختنه میکرد با خدا و پیغمبر او جنگ میکنی ؟ آنگاه بر او بتاخت و کارش بساخت من در زیر سنگی بکمین نشستم تا آنکه نزدیک شد، آنگاه حربه ٔ خود میان ناف اوبیانداختم و تا دو رانش برفت و جان داد. از زبیر حکایت کنند که چون روز احد شد زنی بشتاب بیامد تا آنگاه که نزدیک بود بکشتگان برسد پیغمبر را ناپسند افتادکه آنزن کشتگان ببیند و گفت المراءة المراءة. زبیر گوید: بدانستم که صفیه مادرم باشد. بشتاب بسوی او رفتم و پیش از آنکه بکشتگان برسد خود را بوی رساندم . او که زنی چابک بود بسینه ٔ من زد و مرا نکوهش کرد. گفتم : به امر پیغمبر است او بایستاد و دو جامه که با وی بود بیرون آورد و گفت : شنیده ام حمزه کشته شده ، این دو جامه بیاوردم که وی را با آن کفن کنید. چون آن دو جامه بیاوردیم تا حمزه را بدان کفن کنیم ، در کنار او مردی از انصار یافتیم که با او نیز چون حمزه معامله کرده بودند ما شرم کردیم که حمزه را در دو جامه کفن کنیم و انصاری بی کفن بماند پس هریک را در جامه ای که ببالای او میخورد کفن کردیم . (رواه الامام احمد).
از ابوهریره روایت کرده اند که چون حمزه شهید شد پیغمبر بر سر وی بایستاد و چیزی بدید که تا آنگاه بدانسان دل وی را بدرد نیاورده بود، بدید که حمزه را مثله کرده اند. پس بگفت : خدا تو را بیامرزد چندانکه دانم کار نیک میکردی و با خویشاوندان می پیوندیدی و اگر اندوه بازماندگان تو نبود دوست داشتم تو را بگذارم تا از دهانهائی چند برانگیخته شوی . بخدا سوگند که بخاطر تو هفتاد تن از آنان مثله کنم . در این هنگام جبرئیل بیامد و آیات پایان سوره ٔ نحل بیاورد: «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و...» (قرآن 126/16) و پیغمبر همچنان ایستاده بود، پس پیغمبر از اندیشه ای که داشت برگشت .انس بن مالک گوید: پیغمبر بر هر جنازه که نماز میخواند چهار تکبیر میگفت و بر جنازه ٔ حمزه هفتاد تکبیر بگفت . جابر گوید: چون معاویه خواست چشمه ای که در احد داشت جاری کند گفتند: جز آنکه آنرا بر گور شهیدان جاری سازیم نتوانیم . معاویه نوشت : گورها بشکافید و من بدیدم که مرده ها را بر گردن مردمان میبردند مانند مردم خواب رفته و بیل بپای حمزه بخورد و خون برون جست . و هم او گوید: معاویه بعامل خود نوشت تا چشمه ای جاری سازد. وی بدو نوشت که این چشمه جز بر گور شهیدان جاری نتوان کرد. معاویه نوشت چنان کن . راوی گوید: از جابر شنیدم که میگفت مردگان را دیدم بیرون آورده بر گردن مردم میبردند گویا مردم خواب رفته بودند تا آنکه بیل به پای حمزه خورد و خون بجست . (صفة الصفوة ج 1 صص 144 - 147).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.