کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کنجی
لغتنامه دهخدا
کنجی . [ ک َ ] (اِ) نام پارچه ای است از ابریشم و کتان و رجوع به قطنی شود. (از دزی ج 1 ص 492).
-
واژههای مشابه
-
باد کنجی
لغتنامه دهخدا
باد کنجی . [ دِ ک ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باد کنج . قولنج و نفخی را گویند که درپشت آدمی بهم رسد و بسبب آن پشت خم گردد. (برهان ). قولنجی که در پشت آدمی بهم رسد و بسبب آن پشت خم گردد. (ناظم الاطباء: بادگنجی و باد). قولنج و نفخی را گویند که در پشت آ...
-
جستوجو در متن
-
کز
لغتنامه دهخدا
کز. [ ک ِ ] (اِ) حالت انسان یا جانوری در خود فرورفته و به کنجی خزیده از سرما یا ناخوشی . رجوع به کز کردن شود.
-
باد گنج
لغتنامه دهخدا
باد گنج . [ دِ گ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) رجوع به باد کنجی و شعوری ج 1 ورق 154 شود.
-
باد گنجی
لغتنامه دهخدا
باد گنجی . [ دِ گ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به باد کنجی شود.
-
گوشه نشستن
لغتنامه دهخدا
گوشه نشستن . [ ش َ / ش ِ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) گوشه نشینی کردن . انزواء. به کنجی نشستن . اقامت کردن در کرانه . بر کرانه جای گزیدن : عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیندبیچاره درآئینه ٔ تاریک چه بیند.سعدی .
-
میخ قدم
لغتنامه دهخدا
میخ قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) که قدمی چون میخ کوفته بر جایی پا بر جای دارد. || کسی که نمی تواند حرکت کند. (یادداشت لغت نامه ). || لنگ و پاشکسته که نمی تواند راه رود. (ناظم الاطباء). کسی را گویند که پاشکسته به کنجی نشسته باشد و به جایی نرود. (برهان )...
-
پیغله
لغتنامه دهخدا
پیغله . [ پ َ / پ ِ غ ُ ل َ/ ل ِ ] (اِ) کنج و گوشه ٔ خانه . (برهان ). بیغله . بیغوله . پیغوله . کنجی باشد از خانه . (صحاح الفرس ). گوشه بود یعنی زاویه . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) : کنم هرچه دارم بر ایشان یله گزینم ز گیتی یکی پیغله . فردوسی .|| کنج و گوشه...
-
رطیب
لغتنامه دهخدا
رطیب . [ رَ ] (ع ص ) تر. (دهار). تروتازه و از آن است «عیش رطیب ناعم ». (از اقرب الموارد). تروتازه . ج ، رِطاب . (از آنندراج ) (منتهی الارب ) : کنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت هر جویکی که خشک همی بود شد رطیب . رودکی .|| خرمای رسیده . ج ، رِطاب . (از ...
-
محصن
لغتنامه دهخدا
محصن . [ م ُ ح َص ْ ص َ ] (ع ص ) استوار. (از منتهی الارب ) : گفتم روم به مکه و جویم در آن حرم کنجی که سر به حصن محصن درآورم . خاقانی .در حصن کرده . (از منتهی الارب ). باحصن . محاطشده از دیوار. (ناظم الاطباء).
-
خزیده
لغتنامه دهخدا
خزیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) شخصی که در کنجی ورخنه ای پنهان شده باشد. (ناظم الاطباء) : می بینم از این مرتبه خورشید فلک راچون شب پره در سایه ٔ حفظتو خزیده . انوری .|| دَر جَستَه . (صحاح الفرس ) : مشتری دلالت دارد بر... سطبربینی بیرون خزیده رخ بزرگ ...
-
کامروایی
لغتنامه دهخدا
کامروایی . [ رَ ] (حامص مرکب ) تمتع. کامیابی و برخورداری و رسیدن به آرزو. (ناظم الاطباء). پیروزی و غلبه و خوشبختی : شادیش باد وکامروایی و مهتری پایندگی سعادت و پیوستگی ظفر. فرخی .بی خدمت و بی جهد به نزد ملک شرق کس را نبود مرتبت و کامروایی . منوچهری ....
-
گنج روان
لغتنامه دهخدا
گنج روان . [ گ َ ج ِ رَ ] (اِخ ) نام گنج قارون است . گویند پیوسته در زیر زمین حرکت می کند. (برهان ). کنایه از گنج قارون چرا که پیوسته در زیر زمین حرکت بسوی تحت میکند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : صاحب دلق و عصا چون عمر و چون کلیم گنج روان زیر دلق مار ...