کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلیمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلیمی
لغتنامه دهخدا
کلیمی . [ ک َ ] (حامص ) کلیم بودن . مانند موسی (ع ) بودن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیم و کلیم اﷲ شود.
-
کلیمی
لغتنامه دهخدا
کلیمی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کلیم اﷲ، موسی (ع ). پیرو دین موسی (ع ) (فرهنگ فارسی معین ). یهود. جهود. یهودی . موسایی . موسوی . اسرائیلی . ج ، کلیمیان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به یهود و بنی اسرائیل شود.
-
واژههای مشابه
-
کلیمی تبریزی
لغتنامه دهخدا
کلیمی تبریزی . [ ک َ ی ِ ت َ ] (اخ ) مشهور به پینه دوز اوغلی از فقرای عامی بود و در هر دو زبان فارسی و ترکی شعر گفته است . این مطلع از اوست :به هر گلشن که نخل قامتت را یاد می کردم در آن گلشن دل ناشاد خود را شاد می کردم .(دانشمندان آذربایجان ، از تحفه...
-
جستوجو در متن
-
اسرائیلی
لغتنامه دهخدا
اسرائیلی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به اسرائیل . کلیمی . یهودی . موسوی . موسائی . جهود. یهود.
-
موسوی
لغتنامه دهخدا
موسوی . [ س َ ] ( ص نسبی ) منسوب به حضرت موسی پیغمبر بنی اسرائیل . (یادداشت مؤلف ). || یهودی و موسایی . (ناظم الاطباء). یهود. جهود. کلیمی . موسایی . اسرائیلی . ج ، موسویان . (یادداشت مؤلف ).
-
موسایی
لغتنامه دهخدا
موسایی . (ص نسبی ) موسائی . منسوب به موسی . آنکه یا آنچه به حضرت موسی پیغمبر نسبت دارد. (از یادداشت مؤلف ). || مانند موسی . همچون موسی : کار موسایی کردن . || موسائی . یهودی و متدین به دین حضرت موسی . (ناظم الاطباء). کلیمی . یهود. جهود. موسوی . اسرائ...
-
هم سفر
لغتنامه دهخدا
هم سفر. [ هََ س َ ف َ ] (ص مرکب )رفیق راه . کسی که با دیگری به سفر رود : هم سفرانش سپر انداختندبال شکستند و پپرداختند. نظامی .هم سفران جاهل و من نوسفرغربتم از بی کسیم تلخ تر. نظامی .ثابت این راه مقیمی بودهم سفر خضر کلیمی بود. نظامی .بود سوداگر توانای...
-
جهود
لغتنامه دهخدا
جهود. [ ج ُ ] (ص ، اِ) یهود. (دهار). یهودی . کلیمی . اسرائیلی : دگر دین موسی که خوانی جهودکه گوید جز این را نشاید ستود. فردوسی .بنگر بچه علم و فضل گشته ست یعقوب جهود و تو مسلمان . ناصرخسرو.خیالت را پرستش ها نمودم وگر جرمی جز این دارم جهودم . نظامی .گ...
-
کلیم
لغتنامه دهخدا
کلیم . [ ک َ] (اِخ ) لقب موسی علیه السلام . (منتهی الارب ). لقب موسی علیه السلام ، چرا که اکثر با حق تعالی کلام می کردند. (آنندراج ) (غیاث ). کلیم اﷲ. لقب موسی (ع ) پیامبر بنی اسرائیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اندر فضایل تو قلم گویی چون نخله ٔ ...
-
یهودی
لغتنامه دهخدا
یهودی . [ ی َ دی ی / دی ] (ص نسبی ) منسوب به یهود. (ناظم الاطباء). هر چیز منسوب و مربوط به یهود. || منسوب است به دروازه ٔ بغداد که درب الیهودش نامند. (از لباب الانساب ). || جهود و کسی که دارای دین یهود باشد.تیداکی . ج ، یهودیان . (از ناظم الاطباء). ج...
-
ازمید
لغتنامه دهخدا
ازمید. [ اِ ] (اِخ ) شهری است مرکز سنجاق ، در 85 هزارگزی جنوب شرقی استانبول و 96 هزارگزی شمال شرقی بروسه در انتهای خلیج تنگ و طویلی که از بحر مرمره به اندرون اناطولی ممتد است . شهر مزبور در دامنه ٔ غربی تپه ای جای دارد و تا ساحل دریا امتداد یابد منظر...
-
خشک رود
لغتنامه دهخدا
خشک رود. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) رودخانه ٔ خشک . رودخانه ای که آب آن بند آمده است : و ایشان را [ مردم سرخس را ] یکی خشک رود است که اندر میان بازار می گذرد و به وقت آب خیز اندر او آب رود و بس . (حدود العالم ). و ایشان را [ مردم بزده را به ماوراءالنهر ] یکی...
-
یهود
لغتنامه دهخدا
یهود. [ ی َ ] (اِخ ) قوم موسی ، بدان جهت این نام نهادند که موسی گفت :اًنا هُدْنا الیک ؛ یعنی ما با تو رجوع کنیم و ایشان هفتادویک فرقه اند. (نفائس الفنون ). اعجمی معرب است و آنان منسوبند به یهوذابن یعقوب ، پس یهود خوانده شدند و با دال معرب شد. (ازالمع...