کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلوخه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلوخه
لغتنامه دهخدا
کلوخه . [ ک ُ خ َ / خ ِ ] (اِ) هر چیز که بشکل و هیئت کلوخ باشد، قند کلوخه . (فرهنگ فارسی معین ). چیزی چون کلوخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- زغال سنگ کلوخه ؛ قطعات درشت زغال سنگ . مقابل خاکه و سرندی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- قند کلوخه ؛ پار...
-
جستوجو در متن
-
پاناباز
لغتنامه دهخدا
پاناباز. (فرانسوی ، اِ) کلوخه ٔ مس و آن یکی از سولفورهای طبیعی است .
-
هون
لغتنامه دهخدا
هون . [ هََ / هُو] (اِ) زمین کشتزاری را گویند که در آن کلوخه بسیاربود. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). زمین شیارکرده ٔ کلوخ زار را گویند. (برهان ). || زراعتی را نیز گفته اند که سنگ و کلوخ بسیار داشته باشد. (برهان ).
-
آقاعلی
لغتنامه دهخدا
آقاعلی . [ ع َ ] (اِخ ) (معدن ...) بجنوب ارس و مغرب کانتال ، نام معدن آهنی است ممزوج با پیریت و مس کلوخه . و در برابر آن به دره ٔ آهکی دامنه ٔ کوهستانی کانتال معدن دیگری از آهن هست نیز بدین نام .
-
مویزه
لغتنامه دهخدا
مویزه . [ م َ زَ / زِ ] (اِ) یک نوع گیاهی . (ناظم الاطباء). حمره . (دهار). نوعی از گیاه باشد که مانند عشقه بر درخت پیچد. (برهان ) مویژه . || زغال سنگ ریز میان خاکه و کلوخه . (یادداشت مؤلف ).
-
لاریج
لغتنامه دهخدا
لاریج . (اِخ ) (تنگه ...) در مازندران در ناحیه ٔ شمالی البرز واقع است . از حیث وجود معادن آهن و زغال سنگ بهترین نقطه ٔ ناحیه ٔ شمالی کوههای البرز است ، در این محل بواسطه ٔ نبودن درخت رگه های آهن و زغال سنگ خوب نمایان و رگه های سنگ آهن دارای سی سانتیم...
-
طوبة
لغتنامه دهخدا
طوبة. [ ب َ ] (ع اِ) تأنیث طوب ، آجر. لغتی است شامی و گمان میکنم رومی باشد . (المعرب جوالیقی ص 229). || کلوخه ٔ کنده شده از زمین که سخت و خشک باشد: جاء لعندی و هو مقطع الحوائج منتوف اللحیة و هو یدق علی صدره بطوبتین ، از یادداشتی که درین باره آمده اس...
-
نمک
لغتنامه دهخدا
نمک . [ ن َ م َ ] (اِ) ماده ای سپید که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را در تلذیذ غذاها به کار می برند و سبخ نیز گویند. (ناظم الاطباء). ملح . ابوعون . عسجر. (منتهی الارب ). ابوصابر. ابوالمطیب . (المرصع). ماده ٔ کانی سفیدرنگ شورمزه ای که...