کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کله نوده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کله نوده
لغتنامه دهخدا
کله نوده . [ ک َل ْ ل ِ ن ُ دِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان کزاز پایین است که در بخش سربند شهرستان اراک واقع است و 175 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
واژههای مشابه
-
کلة
لغتنامه دهخدا
کلة. [ ک َل ْ ل َ ](ع ص ) کارد کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
کلة
لغتنامه دهخدا
کلة. [ ک ِل ْ ل َ ] (ع اِ) پشه خان . ج ، کِلَل . (منتهی الارب ). پرده ٔ نازک و رقیق که چون خانه دوزند تا خود رااز پشه نگاه دارند و عامه بدان ناموسیه گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به کِلَّه شود. || پرده ٔ تنک و نازک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموار...
-
کلة
لغتنامه دهخدا
کلة. [ ک ُل ْ ل َ ] (ع اِ) مؤنث کُل ّ. (منتهی الارب ). تأنیث کل است و گویند: کلة امراءة، همانگونه که گویند: کل امری ٔ . (از اقرب الموارد). || تأخیر و درنگ . (منتهی الارب ). تأخیر. (اقرب الموارد).
-
کله کله
لغتنامه دهخدا
کله کله . [ ک َ ل ِ ک َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تیوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کله ٔ زده
لغتنامه دهخدا
کله ٔ زده . [ ک ِل ْ ل َ / ل ِ ی ِ زَ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به ترکیبهای کِلَّه یا کِلِّه (معنی چهارم ) شود.
-
کله ابول
لغتنامه دهخدا
کله ابول . [ ک ِ ل ِ اُ ] (اِخ ) یکی از حکمای سبعه ٔ یونان باستان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از حکمای هفت گانه ٔ یونان قدیم که در طرح و ترکیب معما چیره دست بود. (از لاروس ).
-
کله انداختن
لغتنامه دهخدا
کله انداختن . [ ک ُ ل َه ْ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از شادی کردن و خوشحالی نمودن و فریاد زدن از روی شوق و انتعاش خاطر باشد دربدست آمدن چیزی که مردمان همه طالب آن باشند. کله برانداختن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کلاه انداختن . کنایه از شادی...
-
کله برانداختن
لغتنامه دهخدا
کله برانداختن . [ ک ُ ل َه ْ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کله انداختن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : دل به سودات سر دراندازدسر ز عشقت کله براندازد. خاقانی .و رجوع به کله انداختن شود.
-
کله بستن
لغتنامه دهخدا
کله بستن . [ ک ِل ْ ل َ / ل ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نصب کردن خیمه از پارچه ٔ تنک و لطیف . (فرهنگ فارسی معین ) : ابر گوهربار زرین کله بندد در هواگر ز دریای کفش خورشید برگیرد غبار. فرخی .عروس ماه نیسان را جهان سازد همی حجله به باغ اندر همی بندد ز شاخ گل...
-
کله بن
لغتنامه دهخدا
کله بن . [ ک َ ل ِ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کیاکلاست که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 410 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
کله بهرام
لغتنامه دهخدا
کله بهرام . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان اگراد ساوجبلاغ است که در بخش کرج شهرستان تهران واقع است و 133 تن دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
کله زدن
لغتنامه دهخدا
کله زدن . [ ک ِل ْ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کله بستن : رسیدند زی آبگیری فراززده کله ٔ زرّبفت از فراز. اسدی .یکی هودج از ماه زرین سرش زده کله ٔ زرّبفت از برش . اسدی .زده کله بالای شاهانه تخت نشسته بر آن یوسف نیک بخت . شمسی (یوسف و زلیخا).زده کله و...
-
کله زن
لغتنامه دهخدا
کله زن . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ زَ ] (نف مرکب ) لاف زن . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).