کله زدن . [ ک ِل ْ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کله بستن :
رسیدند زی آبگیری فراز
زده کله ٔ زرّبفت از فراز.
یکی هودج از ماه زرین سرش
زده کله ٔ زرّبفت از برش .
زده کله بالای شاهانه تخت
نشسته بر آن یوسف نیک بخت .
زده کله وتاج گوهرنگار
برآیین درآویخته شاهوار.
چون زدی ابر کله بر خورشید
از لطافت شدی چو ابرسفید.
و رجوع به کله و کله بستن شود.