کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کف رو کف زن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مرغاة
لغتنامه دهخدا
مرغاة. [ م ِ ] (ع اِ) مرغات . کفک گیر. (منتهی الارب ). کفگیر. ابزاری که بدان کف میگیرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کف زن . کف زنه . ج ، مَراغی . مَراغ .
-
کفین
لغتنامه دهخدا
کفین . [ ک َف ْ ف َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ کف در حالت نصبی و جری . دو کف : همه ٔ تن زن عورت است سوای وجه و کفین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کف شود.
-
رحاء
لغتنامه دهخدا
رحاء. [ رَح ْ حا ] (ع ص ) زن فراخ کف پا که همه بزمین برسد. (آنندراج ). مؤنث اَرَح ّ. (منتهی الارب ).
-
استحشاش
لغتنامه دهخدا
استحشاش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استحشاش ید؛ شل شدن دست . || تشنه گردیدن . || استحشاش غصن ؛ دراز شدن شاخ . || استحشاش ساعدمراءة کف ّ او را؛ سطبر شدن ساعد زن تا کف او خرد نماید در برابر آن . || استحشاش شحم ناقه را؛باریک ساق کردن پیه شتر ماده را. (از منتهی...
-
تبع
لغتنامه دهخدا
تبع. [ ت ِ ] (ع ص ) تبع المراءة؛ عاشق زن . || پس رو آن [ زن ]. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
چپه زن
لغتنامه دهخدا
چپه زن . [ چ َ پ َ / پ ِ / چ َپ ْ پ َ / پ ِ زَ ] (نف مرکب ) چپک زن . دست زن . کف زننده . دستک زننده . آنکه دو کف دست بر هم زند ابراز شادمانی را : زین سور به آئین تو بردند بخروارزر و درم آن قوم که نرزند بدو تیزاز مطرب بدزخمه و شب بازی بدسازسنگ و سرخ (...
-
کفگیر
لغتنامه دهخدا
کفگیر. [ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) چمچه ٔ سوراخ داری که بدان کف چیزی را گیرند. کفک گیر. کفچه . (ناظم الاطباء). یکی از آلات مطبخ با سوراخهای کوچک و دسته دار که کف دیگ را بدان گیرند و پلو را با آن به ظرفها کشند. کف زن . کف زنه . کفچلیز. کپچلاز. کفلیز....
-
دیم
لغتنامه دهخدا
دیم . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ دیمة، باران پیوسته . (منتهی الارب ) : ابر خوانی کف او را بگه جود مخوان کز کف خواجه درم بارد و از ابر دیم . فرخی .ور تو گوئی که کف میر چو ابر است خطاست که کف میر درم بارد و از ابر دیم .فرخی .تا سبزه تازه تر بود و آب تیره ترجائ...
-
کبداء
لغتنامه دهخدا
کبداء. [ ک َ ] (ع اِ) میانه ٔ آسمان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کبد. کُبَیداء. (منتهی الارب ). || آسیای دستی . || (ص ) کمان که قبضه اش کف دست را پر کند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || زن بزرگ . (مهذب الاسماء). || زن ستبرمیان گران رفتار....
-
گربه رو
لغتنامه دهخدا
گربه رو. [ گ ُ ب َ / ب ِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) سوراخی که گربه از آن تواند رفتن و آمدن . سوراخی به دیوار و غیره که گربه از آن تواند گذشتن . تنبوشه . || در اصطلاح ساختمان ، سوراخهای هواکش که زیر کف اطاق ها سازند که رطوبت و ابخره ٔ زمین بیرون کنند.
-
کلک باز
لغتنامه دهخدا
کلک باز. [ ک َ ل َ ] (نف مرکب ) تبه کار (زن ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منحرف و فاسد و کج رو (زن ). || حیله باز. مکار. نیرنگ باز. محیل .
-
جهبلة
لغتنامه دهخدا
جهبلة. [ ج َ ب َ ل َ ] (ع ص ، اِ) زن زشت رو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
عجزاء
لغتنامه دهخدا
عجزاء.[ ع َ ] (ع ص ) زن کلان سرین . مؤنث ِ اَعْجَز. || (اِخ ) ریگستانی است بلند. || (ص ، اِ)عقاب کوتاه دم . || عقابی که در دم او پر سفید باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زنی که کف دست او درشت باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الشدید...
-
لدم
لغتنامه دهخدا
لدم . [ ل َ ] (ع مص ) طپانچه زدن . (منتهی الارب ). بر روی زدن زن . (زوزنی ). || زدن به چیز گران تا آوازش شنیده شود. || روی برزدن . || درپی کردن جامه . (منتهی الارب ). پاره در جامه دادن . (تاج المصادر). || کوماج را به کف دست بر زدن تا پهن گردد. (منتهی...
-
دغدغة
لغتنامه دهخدا
دغدغة. [ دَ دَ غ َ ] (ع اِمص ) خارش درون گلو و بغل و در شرم زن و نره وقت انزال و در جای باریک از کف پا، و ممکن است برای قسمتی از اندام انسان هم نباشد. (از منتهی الارب ). غلغلیج کردن . (دهار). نوعی نیشگون گرفتن و ملاعبت است در زیر بغل و بن ران و یا در...