کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشته و مجروح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شوسی کشته
لغتنامه دهخدا
شوسی کشته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. دارای 140 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
طلای کشته
لغتنامه دهخدا
طلای کشته . [ طِ / طَ ی ِ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از عالم سیماب کشته . علی رضای تجلی راست : بی توبر من ماهتاب امشب شب دیگر شده ست نور شمعم چون طلای کشته خاکستر شده ست .(از آنندراج ).
-
آلوی کشته
لغتنامه دهخدا
آلوی کشته . [ ی ِ ک ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آلوی خشک کرده .
-
پیر کشته ٔ غوغا
لغتنامه دهخدا
پیر کشته ٔ غوغا. [ رِ ک ُ ت َ / ت ِ ی ِ غ َ / غُو ] (اِخ ) کنایه از عثمان بن عفان است . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
خسته شدن
لغتنامه دهخدا
خسته شدن . [ خ َ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجروح گشتن . مجروح شدن . جراحت برداشتن . زخمدار شدن : عبیداﷲ عمودی آهنین در دست داشت بینداخت بر روی مختار آمد و لب زیرینیش خسته شد بفرمود تا زندانش بردند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). تیری از مسلمانان به ملک ر...
-
منکی
لغتنامه دهخدا
منکی . [ م َ کی ی ] (ع ص ) کشته و مجروح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ثأی
لغتنامه دهخدا
ثأی . [ ث َءْی ْ ] (ع مص ) شکافته شدن . تباه شدن . || باز شدن درز مشک . || سوراخ شدن مهره . || مجروح گردیدن . || کشته شدن و مانند آن . || (اِ) نشان زخم .
-
خسته تن
لغتنامه دهخدا
خسته تن . [ خ َ ت َ /ت ِ ت َ ] (ص مرکب ) مجروح بدن . زخمین تن : زواره بیامد بر پیلتن دریده برو جامه و خسته تن . فردوسی .همه کشته بودند ماخسته تن گرفتار در دست آن انجمن .فردوسی .
-
هیروشیما
لغتنامه دهخدا
هیروشیما. [ رُ ] (اِخ ) یکی از شهرهای ژاپن در ساحل جنوبی جزیره ٔ هونشو. در پایان جنگ دوم جهانی (1945 م .) در اثر نخستین بمب اتمی که از طرف نیروی هوایی امریکا در این شهر انداخته شد ویران گردید و در نتیجه دولت ژاپن بدون قید و شرط تسلیم شد. جمعیت شهر در...
-
اصعجور
لغتنامه دهخدا
اصعجور. [ ] (اِخ ) والی معتمد بر اهواز پس از قتل منصور بدست زنگیان بود. (از کامل ابن اثیر ج 7 ص 101). و در ص 102 ذیل حوادث سال 259 هَ . ق . و ذکر احوال زنگیان به اهواز آرد: و حاکم اهواز پس از منصوربن جعفرمردی بود که وی را اصعجور میگفتند. و هنگامی که ...
-
ثابت
لغتنامه دهخدا
ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن الدحداح . صحابی است و او را ثابت بن الدحداحة نیز گفته اند. مکنی به ابی الدحداح و ابی الدحداحة. ابن حجر در اصابه از طبرانی روایت کند که پیغمبر (صلعم ) درجنازه ٔ او حاضر بود و از واقدی نقل می کند که ثابت بن الدحداحة روز جنگ اح...
-
علی طغاتیموری
لغتنامه دهخدا
علی طغاتیموری .[ ع َ ی ِ طُ ت َ ] (اِخ ) (سلطان ...) ابن پیرک پادشاه .وی آخرین پادشاه طغاتیموری بود که بر جرجان حکومت میکردند. پدرش پیرک پادشاه در سال 810 هَ . ق . به دست لشکریان میرزا شاهرخ کشته شد و او به جای وی به تخت سلطنت نشست و مورد توجه شاهرخ ...
-
سپهرداد
لغتنامه دهخدا
سپهرداد. [ س ِ پ ِ ] (اِخ ) داماد داریوش ، والی ولایت ینیانی و سردار جنگ گرانیک که در شجاعت ممتاز بود. وی با سپاهی نیرومند بهمراهی چهل تن از خویشاوندان خود که همه مردمی جنگی بودند، به مقدونیها حمله کرد و بسیاری ازسپاهیان دشمن را مجروح و مقتول ساخت ، ...
-
افگار
لغتنامه دهخدا
افگار. [ اَ ] (ص ) فگار. فگال . افکار. آزرده . خسته . زخمی . مجروح . (فرهنگ فارسی معین ). آزرده . (مؤید الفضلاء) (مجمع الفرس ) (برهان ) (آنندراج ). مجروح . (رشیدی ). فکار. (شرفنامه ٔ منیری ). اوکار. (مجمع الفرس ) (غیاث اللغات ). مطلق خسته و مجروح . ...