کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کزبره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کزبرة
لغتنامه دهخدا
کزبرة. [ ک ُ ب ُ رَ / ک ُ ب َ رَ / ک َ ب ُ رَ ] (ع اِ) گشنیز که نوعی از دیگ افزار و آن بری و بستانی باشد و معرب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نباتی است از دیگ ابزارها و بری و بستانی دارد و بذرش را جلجلان گویند و به لغت یمن تَقدَة نامند. کلمه معرب ...
-
جستوجو در متن
-
قاتره
لغتنامه دهخدا
قاتره . [ ] (ترکی ، اِ) نمام است و کزبره بری را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
-
قافنوس
لغتنامه دهخدا
قافنوس . (معرب ، اِ) کمون بری . شاه تره .شاهترج . کزبرة الحمام .
-
قورمایون
لغتنامه دهخدا
قورمایون . [ ] (معرب ، اِ) قوریون . قورتایون . قوزتایون . کزبره است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
تند
لغتنامه دهخدا
تند. [ ] (ع اِ)کزبره . گشنیز. (از دزی ج 1 ص 153).
-
دانیا
لغتنامه دهخدا
دانیا. (اِ) اسم هندی کزبره است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
تقده
لغتنامه دهخدا
تقده . [ ت ِ دَ / ت َ دَ / ت َ ق ِ دَ ] (ع اِ) گشنیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گشنیز و کزبره . (ناظم الاطباء). به لغت بربر گشنیز را گویند و آن رستنیی باشد که بیشتر در آشهای بیمار کنند و بعربی کزبره خوانند. (برهان ). بزبان اهل بربر گشنیز را گویند......
-
گشنیج دشتی
لغتنامه دهخدا
گشنیج دشتی . [ گ ِ ج ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوع صغیر بادرنجبویه است و نزد اکثر اطبا نوعی از شاهترج است و نزد بعضی مخلصه را نامند و نواب علویخان مرحوم فرموده که آن کزبره ٔ بری است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
کوژبرتا
لغتنامه دهخدا
کوژبرتا. [ کُژْ ب َ ] (هزوارش ، اِ) به زبان زند و پازند رستنیی باشد که آن را گشنیز خوانند و به عربی کزبره گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). هزوارش ، کوزبرتا و در پهلوی «گشنیچ » . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
قوریون
لغتنامه دهخدا
قوریون . (معرب ، اِ) گشنیز را گویند و کزبره همان است . (برهان ) (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قورمایون شود. || خشخاش . || عاقرقرحا. || به اصطلاح اهل دمشق عود قرح جبلی . (فهرست مخزن الادویه ).
-
لحیةالحمار
لغتنامه دهخدا
لحیةالحمار. [ ل ِ ی َ تُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) پرسیاوشان . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به پرسیاوشان شود. کزبرة البئر. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
-
سبعالارض
لغتنامه دهخدا
سبعالارض . [ س َ عُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) پرسیاوشان . (منتهی الارب ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). پرسیاوشان . سنبل . عربی آن کزبرة البئر، هندی آن راج هنس و کرچاه درنکوث ، طبیعت آن مایل بگرمی و خشکی و ملطف و مخفف و محلل و منفخ و مدر و مصلح و مصطکی و شربت الزح...
-
کزبرةالحبشه
لغتنامه دهخدا
کزبرةالحبشه . [ ک ُ ب َ رَ تُل ْ ح َ ب َ ش َ ] (ع اِ مرکب ) ثالیقطرون . (یادداشت مؤلف ). دیسقوریوس گوید آن نباتی است دارای برگهای شبیه کزبرة جز آنکه روی آنها مرطوب و چسبناک است و ساقه ٔ آن کوچک باشد. (مفردات ابن البیطار). رجوع به ثالیقطرون شود.
-
کسبرة
لغتنامه دهخدا
کسبرة. [ ک ُ ب ُ / ب َ رَ ] (ع اِ) گشنیز. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گشنیز و آن رستنی باشد معروف که تازه ٔ آن را در آش بیمار کنند و خشک آن را با نبات بسایند و بخورند. گویند چهل آب گشنیز مهلک و کشنده است . (از برهان ). کزبره . (فهرست...