کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرچ کرچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کرچ کرچ
لغتنامه دهخدا
کرچ کرچ . [ ک َ ک َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) قطعه قطعه . کرج کرج . قاش قاش . تکه تکه . (فرهنگ فارسی معین ) : به تیغ اگر بکند کرچ کرچ پهلویم بسان خربزه ٔ نرم دل خموشم من .سیفی بدیعی (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
کرچی
لغتنامه دهخدا
کرچی . [ ک ُ ] (حامص ) چگونگی و حالت مرغ کرچ . (یادداشت مؤلف ).
-
لاهوره
لغتنامه دهخدا
لاهوره . [ رَ ] (اِ) تراشه و برش خربزه و هندوانه است و به ترکی آن را قاش گویند. (برهان ). کرچ خربزه و هندوانه . (جهانگیری ). قاچ . کرچ . بُرش : جسم که چون خربزه است تا نبری چون خورندبشکن و پیدا شود قیمت لاهوره ای .مولوی .
-
کلچ
لغتنامه دهخدا
کلچ . [ ک َ ] (ص ) خشک . یابس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || ترد که در زیر دندان آواز دهد، و در بعضی جاهای گیلان کرچ گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
بسپورس
لغتنامه دهخدا
بسپورس . [ ب ُ پ ُ رُ ] (اِخ ) شهر باستانی به کرانه ٔ شرقی شبه جزیره ٔ کریمه که بر روی آن بندر کنونی کرچ بنا شده است . (فرهنگ ایران باستان ص 240 ح ).
-
تامان
لغتنامه دهخدا
تامان . (اِخ ) شبه جزیره ٔ کوچکی است در روسیه (قسمت شمالی قفقاز) که در بغاز کرچ بین دریای آزف (شمال این شبه جزیره ) و دریای سیاه (جنوب این جزیره ) قرار دارد و مساحت آن در حدود 1500 کیلومترمربع است . اصل آن سرزمین آتش فشانی است و معادن نفت فراوان دارد...
-
کرج
لغتنامه دهخدا
کرج . [ ک َ ] (اِ) گوی گریبان . (برهان ) (آنندراج ). کَرچ . (برهان ). گوی گریبان باشد در نسخه ٔ میرزا، اما در سامی فی الاسامی به کسر کاف و راء آن باشد که از گریبان پیرهن بیرون کنند و به عربی قواره گویند و بر این قول اعتماد بیشتر است . (مجمعالفرس ) : ...
-
کرک
لغتنامه دهخدا
کرک . [ ک ُ ] (ص ) مرغ باشد بر سر خایه نشسته تا چوزه برآرد. (فرهنگ اسدی ). ماکیانی را گویند که از بیضه کردن بازآمده و مست شده باشد. (برهان ). کُرج . کرچ . کپ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مُقِفّه . (آنندراج ). ماکیان را گویند که از تخم کردن و بیضه دادن ...
-
ولیک
لغتنامه دهخدا
ولیک . [ وَ ] (اِ) درختی است با میوه ٔ خرد به رنگ سرخ و سیاه و از گونه های مختلف وحشی زالزالک است ، و در کتب مفردات آن را خفچه ، عوسج ، زعرور الادویه نام میدهند و اسامی مشترک سرخ میوه و سیاه میوه ٔ آن این است : کمار (در لاهیجان )، کرچ (در دره کرج )، ...
-
ماکیان
لغتنامه دهخدا
ماکیان . (اِ) مرغ خانگی بود، جفت خروس . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 375). مرغ ماده ٔ خانگی . (صحاح الفرس ). مرغ خانگی را گویند که مادینه ٔ خروس باشد. (برهان ). لفظ مفرد است به معنی یک مرغ خانگی که ماده باشد و نر آن را خروس گویند. (غیاث ). مادینه ٔ خروس ،...
-
کبک
لغتنامه دهخدا
کبک . [ ک َ ] (اِ) مرغی است معروف . (آنندراج ). پرنده ای است مشهور و معروف و آن دو قسم می باشد دری و غیر دری هر دو به یک شکل و شمایل لیکن دری بزرگتر و غیر دری کوچکتر است . (برهان ). این پرنده بیشتر در کوهسارها زیست کند. قبج ، معرب کبگ . (الفاظ الفارس...
-
چ
لغتنامه دهخدا
چ . (حرف ) نشانه ٔ حرف هفتم از حروف تهجی است و آن را جیم فارسی یا جیم معقودة نیز گویند و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عددی نیست مگر مانند جیم عدد سه بشمار آید، و در حساب ترتیبی نشانه ٔ عدد هفت است .ابدالها: حرف چ در فارسی :>گاه بدل به «ت » شود. مؤلف آنن...
-
مرغ
لغتنامه دهخدا
مرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری جثه هم داشته باشد و همچنین مور پردار را مرغ نگویند و پر شرط نیست و لهذا خفاش را که پرواز ا...
-
مست
لغتنامه دهخدا
مست . [ م َ ] (ص ) شراب خواره ای که شراب در وی اثر کرده باشد. (ناظم الاطباء). می زده . دگرگون شده از آشامیدن می و غیره . سخت بی خود از شراب . مقابل سرخوش و شنگول . (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل هوشیار، و با لفظ کردن و شدن و رفتن و افتادن مستعمل است . ...