کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کجات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کجات
لغتنامه دهخدا
کجات . [ ] (اِخ ) نام طایفه ای از طوایف ترک . (حاشیه ٔ تاریخ بیهقی چ فیاض ص 86).
-
جستوجو در متن
-
جغراق
لغتنامه دهخدا
جغراق . [ ] (اِخ ) ظاهراً اسم محلی است در نزدیکی خوارزم : و مردم از هر جانبی روی بدو نهادند از کجات و جغراق و جنجاخ لشکری بزرگ آمد و یاری داد سلجوقیان را بستور و سلاح ... (تاریخ بیهقی چ دکتر غنی و دکتر فیاض ص 684).
-
بلندکرده
لغتنامه دهخدا
بلندکرده . [ ب ُ ل َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) برداشته و بالابرده . (فرهنگ فارسی معین ). || برافراشته (بنا و مانند آن ). (فرهنگ فارسی معین ) : کجات آن بناهای کرده بلندکه بودت یکایک پناه از گزند. فردوسی .|| راست کرده (قد و قامت ). || بزرگ کرده . نواخ...
-
فرزانگی
لغتنامه دهخدا
فرزانگی . [ف َ ن َ / ن ِ ] (حامص ) حکمت . خِرد. خردمندی . عاقلی . بخردی . (یادداشت به خط مؤلف ). در زبان پهلوی فرزانکیه ، از: فرزانک + ئیه که یاء نسبت است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : گوی پیشرو نام او خانگی که همتا نبودش به فرزانگی . فردوسی .کجات ...
-
شیرین زبان
لغتنامه دهخدا
شیرین زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) بلیغ و فصیح و کسی که گفتار وی خوش آیند بود. (ناظم الاطباء). شیرین گفتار. شیرین بیان . شیرین لب . شیرین دهان . شیرین سخن . نطاق . زبان آور. سخنور. که زبانی شیرین دارد. که دارای بیانی گرم و شیواست . (از یادداشت مؤلف ) : ک...
-
غمخور
لغتنامه دهخدا
غمخور. [ غ َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنکه غم کسی یا چیزی را خورد. غمخورنده . غمگسار. تیماردار. غمخوار : مطربان رودنواز و رهیان زرافشان دوستداران میخوار و بدسگالان غمخور. فرخی .یک زاهد رنجور و دگر زاهد بیرنج یک کافر شادان دگرکافر غمخور. ناصرخسرو.رسی...
-
دلیری
لغتنامه دهخدا
دلیری . [ دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی دلیر. شجاعت . مردانگی . (ناظم الاطباء). دلاوری . بهادری . پردلی . دلداری . زهره . مقابل بددلی و جبن ، و آن از محاسن صفات ، میان بددلی و بی پروایی . (یادداشت مرحوم دهخدا). اقدام .بأس . بطالة. (دهار). بطولة. بَهس ....
-
راهوار
لغتنامه دهخدا
راهوار. (ص مرکب ، اِ مرکب )رهوار. فراخ و نرم رو. فراخ و نرم پوی : کجات آنهمه راهوار اشتران عماری زرین و فرمانبران . فردوسی .برمیان شان حلقه ٔ بند کمر از شمس زرزیر رانشان جمله زرین مرکبان راهوار. فرخی .در زغن هرگز نباشد فر اسب راهوارگرچه باشد چون صهیل...
-
ناشکیب
لغتنامه دهخدا
ناشکیب . [ ش ِ ] (ص مرکب ) بی صبر. بی قرار. (آنندراج ). بی صبر. بی حوصله . درمانده . بی تحمل . (ناظم الاطباء). بی شکیب . ناشکیبا. نابردبار. بی تاب . مضطرب و جوشان و خروشان : همه شب به خواب اندر آسیب و شیب ز پیکارشان دل شده ناشکیب . فردوسی .کجات اسپ ش...
-
مبادا
لغتنامه دهخدا
مبادا. [ م َ ] (فعل دعایی و نفرینی ) مباد. (ناظم الاطباء). نبادا. خدا کند که نبود. نباید.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استعمال این لفظ در صورتی معقول است که نبودن آن امر هم متوقع باشد امّا در صورت تیقن وقوع بیجا است . (آنندراج ) : برو آفرین کرد کاوس ش...
-
پاره پاره
لغتنامه دهخدا
پاره پاره . [ رَ / رِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) به قطعات بسیار جدا و مقسّم شده . بسیار جای از هم دریده . پاره پار. پارپار. ریش ریش . تکّه تکّه . ممزوق . ممزّق . پارچه پارچه . شاخ شاخ . لت لت . لخت لخت . جذاذ. قطعه قطعه . از همه جا دریده : کون چودفنوک پاره ...
-
خفقان
لغتنامه دهخدا
خفقان . [ خ َ ف َ ] (ع اِ) طپش دل . تپش دل . حرکت اختلاجی که عارض قلب شود چون لرزه ای که در نوبه عارض تمام تن شده باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). حرکت اختلاجیه ای است که عارض قلب شود بسبب چیزی که باعث آزار آن شود. قرشی گوید مقصود ما در این مورد از لفظاخت...
-
ت
لغتنامه دهخدا
ت . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حروف مرفوع و مصمته و نیز از حروف مهموسه ٔ نطعیه است ، و آنرا تای قرشت و تای مثناة فوقانی گوین...
-
رکیب
لغتنامه دهخدا
رکیب . [ رِ ] (ع اِ) اماله ٔ رِکاب . ممال رکاب . مماله ٔ رکاب . (یادداشت مؤلف ). اماله ٔ رکاب . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ) : که آیم ببوسم رکیب تراستایش کنم فر و زیب ترا. فردوسی .رکیبش دو سیمین دو زرین بدی همان هر یکی گوهرآگین بُدی . فردوسی .رکیب ا...