کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبریتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبریتی
لغتنامه دهخدا
کبریتی . [ ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کبریت وگوگرد. (ناظم الاطباء). || نام رنگ زرد مانند کبریت . (آنندراج ). هر چیز که برنگ گوگرد باشد. (ناظم الاطباء). گوگردی . (دزی ج 2 ص 438) : نور خورشید جمالش چشم می دوزد مراجامه ٔ کبریتیش چون شمع می سوزد مرا. میرزا...
-
واژههای مشابه
-
آب کبریتی
لغتنامه دهخدا
آب کبریتی . [ ب ِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب معدنی که در آن بطبع گوگرد باشد.
-
جستوجو در متن
-
گوگردی
لغتنامه دهخدا
گوگردی . [گ ِ ] (ص نسبی ) منسوب به گوگرد. || گوگرددار. دارای گوگرد. آغشته به گوگرد. آلوده به گوگرد.- آبهای گوگردی ؛ میاه کبریتی .|| از گوگرد ساخته شده . || به رنگ گوگرد.
-
نبیخة
لغتنامه دهخدا
نبیخة. [ ن َ خ َ ] (ع اِ) کبریتی که بدان آتش افروزند. (ناظم الاطباء). رجوع به نبخة شود. || گیاه بردی که بدان درزهای کشتی گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به نبخة شود.
-
نبخة
لغتنامه دهخدا
نبخة. [ ن َ ب َ خ َ ] (ع اِ) گیاه بردی که بدان درز کشتی درگیرند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || کبریتی که بدان آتش افروخته شود. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || نکته . (المنجد).
-
وادی النمل
لغتنامه دهخدا
وادی النمل . [ دِن ْ ن َ ] (اِخ ) موضعی است که سلیمان در آنجا مور را مورد خطاب قرار داد و گفته اند بین جیرین و عسقلان است . (معجم البلدان ). در المعرب جوالیقی ص 290 چنین آمده است . ابن درید گوید: کبریتی که موجب برافروختن آتش است به نظر من عربی نیست ....
-
آتشگاه
لغتنامه دهخدا
آتشگاه . [ ت َ ] (اِخ ) نام قلعه ای بوده است محکم به ترشیز. (نزهةالقلوب ). || نام محلی در مغرب باکو بفاصله ٔ پانزده هزار گز، و ایرانیان را در قدیم چندین آتشکده ٔ معروف در آنجا بوده است . در این محل چاه نفتی است با دهانه ٔ بیضی بطول چهل گز که پیوسته د...
-
حلوان
لغتنامه دهخدا
حلوان . [ ح ُ ] (اِخ ) شهریست [ به عراق ] بسیارنعمت ورودی اندر میان وی همی گذرد و از وی انجیر خیزد که خشک کنند و بهمه جای ببرند. (از معجم البلدان ). شهری بوده است بزرگ و پرنعمت در عراق در انتهای حدود شهربغداد و نزدیک بکوهستانهای آن و گویند به نام حلو...
-
کبریت
لغتنامه دهخدا
کبریت . [ ک ِ ] (ع اِ) چوب کوچک و باریکی که در نوک آن گوگرد باشد. (ناظم الاطباء). فارسیان خسی را گویند که به آب گوگرد تر کرده خشک سازند و به اندک گرمی آتش گیرد و برای افروختن شمع و چراغ بکار آیدو در عرف هند آن را یاسلائی خوانند و این مجاز است از عالم...
-
راه راه
لغتنامه دهخدا
راه راه . (ص مرکب ) مخطط. (ناظم الاطباء). چیز مخطط معروف به راهدار: جامه و قبای راه راه ؛ آنکه خطوط رنگین داشته باشد. (از بهار عجم ). الیجه . (یادداشت مؤلف ). الجه ؛ مخفف الاجه ٔ ترکی ، جامه راه راه رنگارنگ . (فرهنگ لغات دیوان البسه ٔ نظام قاری ). ر...
-
عرق مدنی
لغتنامه دهخدا
عرق مدنی . [ ع َ ق ِ م َ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام بیماریی است که به فارسی آن را رشته نامند و به هندی نارو گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). آن است که بر بدن آدمی دانه ای تولید و سپس بصورت تاولی گردد، و آبی در زیر پوست جمع شود. آنگاه تاول بترک...
-
زم
لغتنامه دهخدا
زم . [ زَ ](اِ) بمعنی سرما باشد که در مقابل گرماست و لهذا ایام سرما را زمستان گویند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). سرما. ضد گرما. (ناظم الاطباء).سرما و سردی . (از فرهنگ فارسی معین ). سرد، لهذا فصل سرما را زمستان گویند، چنانکه فصل گ...
-
راهدار
لغتنامه دهخدا
راهدار. (نف مرکب ) راهدارنده . کسی که از طرف دولت مأمورگرفتن مالیات راه است از مسافران . (فرهنگ نظام ). کسی که بمحافظت راهها از طرف حکام مأمور باشد و ضبط خراج امتعه ٔ تجار بکند. (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ) (آنندراج ). محافظت کننده ٔ طرق و شوارع . (ل...