کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبارة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبارة
لغتنامه دهخدا
کبارة. [ ک َ رَ ] (ع مص ) بزرگ گردیدن . کلان و تن دار شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بزرگ شدن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 81).
-
واژههای مشابه
-
کباره
لغتنامه دهخدا
کباره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) کبار. کوار. سبدی را گویند که میوه و امثال آن در آن کنند و بر چاروا بار نمایند و از جایی به جایی برند. (برهان ). سبدی که میوه و امثال آن بر آن کنند و بر خر کرده در شهر آورند. (آنندراج ). کواره . زنبیل : ترا این تن یکی خانه...
-
جستوجو در متن
-
کبر
لغتنامه دهخدا
کبر. [ ک ِ ب َ ] (ع مص ) به بزرگی غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). در قدر بزرگ شدن . کُبر. کبارة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به کبر و کبارة شود. || بزرگ گردیدن و کلان و تن دار شدن . (منتهی الارب ). || پیر و فرتوت شدن آدمی و جانور در سن . مَ...
-
کبر
لغتنامه دهخدا
کبر. [ ک ِ ب َ ] (ع مص ) به زاد برآمدن . (زوزنی ). به زاد برآمدن یعنی بزرگ ساله شدن . (یادداشت مؤلف ). بزرگ گردیدن و کلان و تن دار شدن . کلان سال گردیدن . (منتهی الارب ). کُبر. کَبارَة. مَکبَر.
-
بزرگ شدن
لغتنامه دهخدا
بزرگ شدن . [ ب ُ زُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بالیدن . (یادداشت بخط دهخدا). عظم . عظامة. (منتهی الارب ). استعظام . (تاج المصادر بیهقی ). کبارة. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). از درجات خردی گذشتن و به کلانی رسیدن . از سنین کودکی بالیدن و بزاد برآمدن : ...
-
مغربل
لغتنامه دهخدا
مغربل . [ م ُ غ َ ب َ ] (ع ص ) فرومایه و ناکس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کشته ٔبرآماسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ملک رونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). المل...
-
کواره
لغتنامه دهخدا
کواره . [ ک َ رَ / رِ ](اِ) سبدی باشد چون گهواره که انگور بدان آورند. (صحاح الفرس ). به معنی اول کوار است که سبدی باشد که میوه و غیره در آن کنند و بر ستور بار کرده از جایی به جایی برند و به عربی دوخله گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). آن ...
-
سپنج
لغتنامه دهخدا
سپنج . [ س ِ پ َ ] (اِ) مهمان . (برهان ) : ببازارگان گفت ما را سپنج توان کرد کز ما نبینی تو رنج . فردوسی . || عاریت . (برهان ) : نخواهم که باشد مرا بوم و گنج زمان و زمین از تو دارم سپنج . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 617). || کنایه از دنیا. (آنندراج )....
-
لؤلو
لغتنامه دهخدا
لؤلؤ. [ ل ُءْ ل ُءْ ] (ع اِ) مروارید خُرد. مقابل دُرّ و مروارید درشت . دُرّ. گوهر. جوهر . گهر. دانه ٔ مروارید. مروارید. (از ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). مروارید خوشاب . (مهذب الاسماء). مرجان (پیش تازیان ، به قول اسدی در لغت نامه ). ج ، لا...