کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاشکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاشکی
لغتنامه دهخدا
کاشکی . (ق ) ای کاش . چه خوب بود که . کاج . لیت . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). کلمه ٔ تمنی است که آرزو باشد و بمعنی تأسف و افسوس و حسرت هم آمده است . (برهان ). کلمه ٔ تمنا در اصل کاش که بود، هاء مختفی که در آخر کاف بیانی بود بسبب کسر کاف بیاء تح...
-
جستوجو در متن
-
لیت و لعل
لغتنامه دهخدا
لیت و لعل . [ ل َ ت َ وُ ل َ ع َ ل ل َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اگر مگر. کاشکی و شاید: با هزار لیت و لعل فلان کار بکرد؛ با اگر مگر بسیار...- به لیت و لعل ؛ به کاشکی و شاید.- به لیت و لعل گذرانیدن ؛ با اظهار شک و تردید دفعالوقت کردن .
-
لیت
لغتنامه دهخدا
لیت . [ ل َ ت َ ] (ع ق ) کاشکی . (منتهی الارب ). کاچکی . (ترجمان القرآن ). کاش . ای کاش . کلمه ای است که به وقت آرزوی چیزی گویند. به فارسی ترجمه ٔ آن کاشکی باشد و بعضی نوشته اند که لیت برای آرزوی چیزی است که حصول آن ناممکن باشد بخلاف لعل که برای آرزو...
-
کاچکی
لغتنامه دهخدا
کاچکی . (ق ) کاجکی . کاشکی . کاج . کاچ . کاش . لیت . (ترجمان القرآن ) : خوشدل آن شد که باشدش یاری گر بود کاچکی چنان باری .نظامی .
-
آسیابانی
لغتنامه دهخدا
آسیابانی . (حامص مرکب ) حرفه ٔ آسیابان . طِحانت . آسبانی : آنکه رفتم بکسب فضل و هنرکاشکی رفتمی بدهقانی کاش کردی بدهر بخت سیاه روسفیدم به آسیابانی .؟
-
کاجکی
لغتنامه دهخدا
کاجکی . (ق ) بمعنی کاشکی است مرکب از کاج و که = کی . (آنندراج ) : که ای کاجکی دیده بودی مراکه یزدان رخ خود نمودی مرا. فردوسی . خردمندان پیشین راست گفتندمرا خود کاجکی مادر نزادی .سعدی .
-
لیت شعری
لغتنامه دهخدا
لیت شعری . [ ل َ ت َ ش ِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) کاش میدانستم . کاشکی دانستمی . ای کاش دانستمی : الا لیت شعری و لیت الطیر تخبرنی ما کان بین علی و ابن عفانا.
-
خدا کند
لغتنامه دهخدا
خدا کند. [ خ ُ ک ُ ن َ ] (جمله ٔ تمنی ) کاشکی . (یادداشت بخط مؤلف ). یالیت : خدا کند که فلان کار واقع شود. خدا کند که حسن از سفر سالم بیاید. خدا کند که جنگ واقع نشود.
-
دادخواهی کردن
لغتنامه دهخدا
دادخواهی کردن . [ خوا / خا ک َ دَ ] (مص مرکب ) تظلم کردن . قصه برداشتن . شکایت بردن . دادخواستن . دادجستن : برسر کویش قیامت دادخواهی میکندمشت خاکی هم زما بر چهره بودی کاشکی .سالک قزوینی (از آنندراج ).
-
کاشک
لغتنامه دهخدا
کاشک . (ق ) کاش . مخفف کاشکی . ای کاش که . کاش که . کاش کی . کاچ : کاشک آن گوید که باشد بیش نه بر یکی بر چند نفزاید فره . رودکی .کاشک هرگز این سودا در دیگ سویدا نپختمی . (سندبادنامه ص 307).کاشک تنم بازیافتی خبر دل کاشک دلم بازیافتی خبر تن کاشک من از ...
-
یکسری
لغتنامه دهخدا
یکسری . [ ی َ / ی ِ س َ ] (ق مرکب ) کاملاً.تماماً. (یادداشت مؤلف ). یکسر. یکسره : گرم نزد سالار توران بری بخوانم بر او داستان یکسری . فردوسی .کاشکی آن ننگ بودی یکسری تا نرفتی بر وی آن بد داوری . مولوی .و رجوع به یکسره شود.
-
سروی
لغتنامه دهخدا
سروی .[ س َرْ ] (اِخ ) میر علیشیر نوایی گوید: ملا سروی ولدحافظ علی بیرجندی است که عالم قرائت را در این زمانها برابر او کسی ندانسته . اما غریب هیأت مطبوع دارد... اما شاعری معنی دیگر است . از او است این مطلع:کاشکی دامن کشان آید قد رعنای اوتا نبیند دید...
-
سرشوی
لغتنامه دهخدا
سرشوی . [ س َ ] (نف مرکب ،اِ مرکب ) آنکه سر را بشوید. شوینده ٔ سر. || سرتراش . (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) : خاک بر سر شاعری را کاشکی بودمی سرشوی یا نه پای باف . شمس فخری (از انجمن آرا).|| حجام . (برهان ) (انجمن آرا). || نوعی از گِل که بدان سر شوین...
-
کاشی
لغتنامه دهخدا
کاشی . (ق ) با یای مجهول ، مخفف کاشکی . (جهانگیری ) (برهان ). ایکاش : کنون در دست ماند از دوست یادی که کاشی هرگز از مادر نزادی . نزاری قهستانی (از جهانگیری ).ز خط گوهرافشان تو باری مرا کاشی که بودی یادگاری .نزاری قهستانی (از جهانگیری ).