کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاشه
لغتنامه دهخدا
کاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) کاژ. (جهانگیری ). بمعنی کازه است و آن خانه ای باشد علفی که بر کنار کشت و زراعت سازند. (برهان ). رجوع به کازه شود. کومه . رجوع به کومه شود. جمس . رجوع به جمس شود. || یخ تنک و نازک را گویند و آن آبی است که در زمستان می بندد و ...
-
کاشه
لغتنامه دهخدا
کاشه . [ ش ِ ] (فرانسوی ، اِ) مثل کبسول . رجوع به کبسول شود. ظرف خرد برای بلعیدن دواهای بدمزه . بسته ٔ مخصوصی که دوادر آن ریزند و کوچک سازند تا بتوان بحلق فرو برد.- کاشه های دارویی : کاشه های داروئی از دو ورقه ٔ نازکی که با خمیر نشاسته ٔ خالص فطیر ته...
-
واژههای همآوا
-
کاشح
لغتنامه دهخدا
کاشح . [ ش ِ] (ع ص ) دشمنی پنهان دارنده و دور از دوستی . الحدیث : افضل الصدقة علی ذی الرحم الکاشح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دشمنی پنهانی . (دهار). دشمنی که دشمنی در دل دارد و ظاهر نکند. بدگو. ج ، کاشحون ، کاشحین .
-
جستوجو در متن
-
کاه
لغتنامه دهخدا
کاه . (اِ) هندی باستان کاشه ، پهلوی کاه ، کردی که . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). علف خشک را گویند. (برهان ). ساقه ٔ گندم و جو خشک شده و در هم کوفته . قطعات خشک ساقه ٔ گندم و جو و برخی گیاهها : بچشمت اندر بالار ننگری تو به روزبه شب به چشم کسان اندرون ببین...
-
یخ
لغتنامه دهخدا
یخ . [ ی َ ] (اِ) آب فسرده شده که بر اثر سرما جامد شده باشد و جمس و هتشه و هسر و هسیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). هَسَر. (لغت فرس اسدی ). ثلج . جمد. جمود. جلید. خسر. آب منجمد از سردی . (یادداشت مؤلف ). عینک از تشبیهات اوست . (آنندراج ) (غیاث ). فارسی...
-
زرین
لغتنامه دهخدا
زرین . [ زَرْ ری ] (ص نسبی )زرینه . منسوب به زر. آنچه از زر ساخته شده باشد. زری . طلائی . (فرهنگ فارسی معین ). ذهبی . طلائی . منسوب به زر. (ناظم الاطباء). از زر. از ذهب . بزر گرفته . زراندود. از زر کرده . زرینه . منسوب به زر. مطلی به زر. ذهبی . به زر...
-
درخت
لغتنامه دهخدا
درخت . [ دَ / دِ رَ ] (اِ) ترجمه ٔ شجر. (آنندراج ). هر گیاه خشبی که دارای ریشه وتنه و ساقه و شاخه ها بود. شجر. نهال . (ناظم الاطباء).رستنی بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. شجر که از دار ضعیف تر است . غالباً درخت به گیاهانی گویند که سا...
-
برگ
لغتنامه دهخدا
برگ . [ ب َ ] (اِ) آن جزء از هر گیاهی که نازک و پهن است و از کناره های ساقه و یا شاخه های باریک میروید. (ناظم الاطباء). به عربی ورق گویند. (از برهان ). جزوی از گیاه که نازک و پهن است و از کناره های ساقه یا شاخه ها روید وبیشتر برنگ سبز است . اندامی از...