کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاستن از پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تخفیف دادن
لغتنامه دهخدا
تخفیف دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) آرام دادن . کم کردن . کاستن . (ناظم الاطباء). سبک ساختن . کاستن رنج : حدیث عشق دراز است و یار نازک طبعدماغ دردسرش نیست میدهم تخفیف .طالب آملی (از آنندراج ).
-
پوک کردن
لغتنامه دهخدا
پوک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (... خاک )، با خاکستر یا سرگین از صلابت و زفتی آن کاستن .
-
تقنیش
لغتنامه دهخدا
تقنیش . [ ت َ ] (ع مص ) نفقه بر عیال کم کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کاستن . (از اقرب الموارد).
-
محار
لغتنامه دهخدا
محار. [ م َ ] (ع مص ) حور. محارة. حَور. بازگشتن . (منتهی الارب ). باز گشتن از چیزی و به چیزی . (از لسان العرب ). || کاستن و کم گردیدن . (منتهی الارب ).
-
کاهانیدن
لغتنامه دهخدا
کاهانیدن . [ دَ ] (مص ) کاستن . کم کردن . (یادداشت مؤلف ) : مرد برخاست و می گفت واﷲ که از این بنکاهانم و در این نیفزایم . (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
-
نقصان پذیر
لغتنامه دهخدا
نقصان پذیر. [ ن ُ صام ْ پ َ ] (نف مرکب ) زوال پذیر. که کم وکاست و تباهی در آن راه یابد. که بی زوال و مصون از کاستن نیست .
-
جانکاهی
لغتنامه دهخدا
جانکاهی . (حامص مرکب ) عمل جانکاه . آنچه حاصل شود از جان کاستن : آورد وقت آرزوخواهی آرزوخواه را بجان کاهی .نظامی .
-
بخس
لغتنامه دهخدا
بخس . [ب َ ] (ع مص ) کاستن حق کسی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). کاستن . (از اقرب الموارد). نقصان کردن . (غیاث اللغات ). بکاستن . (تاج المصادر بیهقی ). || کور کردن چشم و برکندن آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کور ک...
-
پا زدن
لغتنامه دهخدا
پا زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) بسیار راه رفتن در تجسس چیزی : تمام شهر را پا زدم .- پا زدن به کسی در حساب ؛ به دغلی از حق او کاستن . مبلغی از طلب او را انکار کردن . قسمتی از دَین راانکار کردن .
-
ویدا شدن
لغتنامه دهخدا
ویدا شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کم شدن . کاستن : امیرا جان شیرین برفشانم اگر ویدا شود یکبارگی عمر . دقیقی (از صحاح الفرس ).رجوع به ویدا شود.
-
نعمت
لغتنامه دهخدا
نعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نعمت اﷲ تتوی (میر...) از پارسی گویان هندوستان است ، او راست :عنان خرج هر آنکو به وقت دخل نداشت چو ماه چارده خود را به کاستن دارد.(از مقالات الشعراء ص 819).
-
امحاق
لغتنامه دهخدا
امحاق . [ اِ ] (ع مص ) ربودن برکت چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). برکت ببردن . (تاج المصادر بیهقی ). کاستن . || نیست شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || داخل شدن ماه در محاق . (از اقرب الموارد).
-
تعدیل کردن
لغتنامه دهخدا
تعدیل کردن . [ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برابر کردن و از روی عدالت چیزی را تقسیم کردن . (ناظم الاطباء). || در فارسی امروزین کاستن از شدت و حدت چیزی یا عملی : فلان کس نظر خود را تعدیل کرد. رفتار خود را تعدیل کرد.
-
تخویس
لغتنامه دهخدا
تخویس . [ ت َخ ْ ] (ع مص ) فرستادن شتران را یکان یکان بسوی آب و یکباره رها نکردن تا ازدحام نشود. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || کاستن چیزی . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تخویش شود.
-
تمحق
لغتنامه دهخدا
تمحق . [ ت َ م َح ْ ح ُ ] (ع مص ) محو و پاک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باطل و محو و نیست شدن . (از اقرب الموارد). || کاستن . || سوخته شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).