بخس . [ب َ ] (ع مص ) کاستن حق کسی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). کاستن . (از اقرب الموارد). نقصان کردن . (غیاث اللغات ). بکاستن . (تاج المصادر بیهقی ). || کور کردن چشم و برکندن آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کور کردن . لغتی است در بخص . (از اقرب الموارد). و رجوع به بخص شود. || بیداد کردن بر کسی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). ظلم کردن کسی را. (ناظم الاطباء). ستم کردن . (از تاج العروس ) و قوله تعالی : و لاتبخسوا الناس ؛ ای لاتظلموهم . (تاج العروس ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.