کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارگر ماهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کارگر آمدن
لغتنامه دهخدا
کارگر آمدن . [ گ َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کارگر شدن . اثر کردن . مؤثر واقع شدن . تأثیر : چو نیزه نیامد بر او کارگربروی اندر آورد جنگی سپر. فردوسی .این لفظ که من گفتم و من خواهم گفتن بر جان و دل دشمن او کارگر آید. فرخی .ازیرا کارگر نامد خدنگم که بربازو...
-
کارگر بودن
لغتنامه دهخدا
کارگر بودن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کارگر شدن . اثر کردن . مؤثر گردیدن : نباشد سلیح شما کارگربدان جوشن و خود پولاد بر. فردوسی .یکی نیزه سالار توران سپاه بزدبر بر رستم کینه خواه سنان اندر آمد بچرم کمربه ببر بیان بر نبد کارگر. فردوسی .چون شب درآمد [ فی...
-
کارگر شدن
لغتنامه دهخدا
کارگر شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کارگر آمدن . اثر کردن . رجوع به اثر کردن شود. تأثیر کردن . مؤثر گردیدن . رجوع به کارگر آمدن شود: اِکاحه ، کارگر شدن شمشیر. (منتهی الارب ) : کنون کارگر شد که بیکار گشت پدر پیش چشم پسر خوار گشت . فردوسی .چو ژوبین...
-
جستوجو در متن
-
دستکار
لغتنامه دهخدا
دستکار.[ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به دست کارنده . (برهان ). صانع و استاد هنرمند. (غیاث ). استاد چابکدست ماهر که دستکاری چیزها کند چون جراح و کحال و روشنگر. (انجمن آرا) (از آنندراج ). صنعت و پیشه کار و پیشه ور و کارگر. (ناظم الاطباء). صنعت کار. کارگر....
-
راهبر
لغتنامه دهخدا
راهبر. [ ب َ ] (نف مرکب ) مخفف راه برنده . کسی که کسی را بجایی میبرد. (فرهنگ نظام ). هادی و راهنما و رهنمون و راه آموز. (آنندراج ). دلیل . (ناظم الاطباء) (دهار). رائد. هادی . که براه راست دارد. که به راه برد. که از بیراه رفتن بازدارد. بدرقه . (آنندرا...
-
اشراق
لغتنامه دهخدا
اشراق . [ اِ ] (اِخ ) (شیخ ِ...) شیخ شهاب الدین یحیی بن حبش یا حسین یا عبداﷲبن امیرک مکنی به ابوالفتح . در سهرورد متولد شد.وی را شیخ اشراق و شیخ اشراقی و شیخ نوری و شیخ مقتول و شهاب مقتول و قتیل اﷲ و حکیم مقتول نیز میگفتند.اشراق در اصول فقه و اقسام ح...
-
صائن اصفهانی
لغتنامه دهخدا
صائن اصفهانی . [ ءِ ن ِ اِ ف َ ] (اِخ ) صاین الدین علی بن محمدبن محمد تُرکه ٔ اصفهانی (خواجه ...). از علماء و عالم زادگان اصفهان . جد او سیدمحمد ترک و اصل آنان از خجند است ، از این رو به «تُرْکه » معروف گردیده اند. صاین الدین ابتدا نزد برادر بزرگ خود...
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ناگری . شیخ ابوالفضل بن شیخ مبارک بن شیخ خضر از رجال دولت هندوستان و علمای آنجا در عهد اکبرشاه بابری (957 - 1011 هَ . ق .). اجداد او از مردم یمن (و شاید از ابناء) بودند. شیخ خضر جدّ وی به هندوستان آمده شیخ مبارک در ...