کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارکشته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارکشته
لغتنامه دهخدا
کارکشته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مجرب . ورزیده . پخته . سخت آزموده . سخت مجرب به علت بسیار ورزیدن آن . ماهر به کثرت عمل . عظیم آزموده . نیک آزموده . مذلله در عمل . ذلول . کارشکسته . باآزمون . در کار نهایت ممارست و عمل داشته . آموخته . جاافتاد...
-
واژههای مشابه
-
کارکشته شدن
لغتنامه دهخدا
کارکشته شدن . [ ک ُ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجرب شدن . ورزیده شدن . سخت آزموده شدن . و رجوع به معانی کار کشته شود.
-
کارکشته کردن
لغتنامه دهخدا
کارکشته کردن . [ ک ُ ت َ / ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ورزاندن .
-
جستوجو در متن
-
ناورزیده
لغتنامه دهخدا
ناورزیده . [ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ریاضت ناکشیده . ریاضت نادیده . که ورزیده و کارکشته و ماهر نیست .
-
کارشکسته
لغتنامه دهخدا
کارشکسته . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کارکشته . ذلول . مذلل در عمل : لاذلول ؛ نه کارشکسته ؛ ای مذللة بالعمل . (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
-
جا افتاده
لغتنامه دهخدا
جا افتاده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بجای خود قرار گرفته . || کارکشته . سرد و گرم روزگار دیده . رسیده . منعقد. وزین . مجرب . پخته . سنجیده . موزون .
-
جهاندیده
لغتنامه دهخدا
جهاندیده . [ ج َ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه بسیار در اقطار عالم سفر کرده . سیاحت کننده و جهانگرد. مسافر. (برهان ). سیاح . (انجمن آرای ناصری ). || مجرب .آزموده . کارکشته . تجربه کار. (آنندراج ) : درست است گفتار فرزانگان جهاندیده و پاک دانندگان . فردو...
-
ذلول
لغتنامه دهخدا
ذلول . [ ذَ ] (ع ص ) رام . (مهذب الاسماء)(دهار). منقاد. نرم . مطیع. مُذلَّلَة در عمل . کارکشته . کارشکسته . (ابوالفتوح رازی ). آسان . آهسته . آرام . فرهخته . (مهذب الاسماء). مقابل صعب . سرکش . تور: القران ذلول ذو وجوه فاحملوه علی احسن الوجوه . || سحا...
-
ورزیده
لغتنامه دهخدا
ورزیده . [ وَ دَ / دِ ] (ن مف ) مواظب در کار. (ناظم الاطباء). کارکرده . || پیاپی انجام داده . (فرهنگ فارسی معین ). کسی را گویند که مواظبت و ممارست بسیار در کاری داشته باشد. (برهان ) (آنندراج ). ساعی و جاهد. ملازم و مشغول . کارآزموده . کارکشته .از کار...
-
بخو
لغتنامه دهخدا
بخو. [ ب ُ خ َ/ ب ِ خُو / ب ُ خُو ] (اِ) حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. بخاو. (فرهنگ فارسی معین ). پایبند اسب و آن طنابی است کوتاه که یک سر آن بر شتالنگ اسب بندند و سر دیگر بر حلقه ٔ میخ طویله که بر زمین کوفته اند استوار کنند. شک...
-
آزموده
لغتنامه دهخدا
آزموده . [ زْ / زِ دَ / دِ ] (ن مف ) مجرب . ممتحَن . سنجیده . مُدَرَّب . مُنجَد. منجَذ. حُنک . موقر. (صُراح ). کاردیده . کرده کار. پخته . سُخته . ورزیده . دنیادیده : ابا ششهزار آزموده سوارهمی دارد آن بستگان را بزار. فردوسی .دو ره ششهزار آزموده سوارزر...
-
ماهر
لغتنامه دهخدا
ماهر. [ هَِ ] (ع ص ) استادکار در کار خویشتن . (مهذب الاسماء). استاد. (دهار). استاد هر فن . ج ، مَهَرَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد حاذق و دانای در کار. (ناظم الاطباء). حاذق در هرکار. ج ، مَهَرَة. (از اقرب الموارد). استادکار. (غیاث ). کارکشته . زب...
-
مجرب
لغتنامه دهخدا
مجرب . [ م ُ ج َرْ رَ ] (ع ص ) مرد آزموده . (منتهی الارب ). آزموده و مرد آزموده . (آنندراج ). مرد کارآزموده . مردی که کار وی راآزموده و استوار کرده باشد. (ناظم الاطباء). کارکشته . کرده کار. کار افتاده . کاردیده . کار آزموده . ورزیده با آزمون . تجربه ...