کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارآگه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارآگه
لغتنامه دهخدا
کارآگه . [ گ َه ْ ] (ص مرکب ) (مخفف کارآگاه ) باخبر. مطلع. صاحب خبر. خبردار. کارآگاه . کارآگهان جمع کارآگه است که دانایان و اصحاب فراست و اهل تجربه و منجمان باشند چه منجم را نیز کارآگه می گویند : ملک فرمود خواندن موبدان راهمان کارآگهان و بخردان را. ن...
-
جستوجو در متن
-
زمانه گردش
لغتنامه دهخدا
زمانه گردش . [ زَ ن َ / ن ِ گ َ دِ ] (ص مرکب ) زمان سیر. سریعالسیر : زمانه گردش و اندیشه رفتارچو شب کارآگه و چون صبح بیدار. نظامی .رجوع به زمانه ، زمان و زمان سیر شود.
-
نبردآزمای
لغتنامه دهخدا
نبردآزمای . [ن َ ب َ زْ / زِ ] (نف مرکب ) مرد جنگی . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). نبرده . دلاور. (آنندراج ). جنگ آزموده . جنگ دیده . دلیر. دلاور. بهادر. (ناظم الاطباء) : همیشه تا که نبردآزمای شاهان رابه گوی بازی باشد مراد و نهمت و آز. سوزنی .نبردآزمایان...
-
کارآگاه
لغتنامه دهخدا
کارآگاه . (ص مرکب ) کارآگه . منهی باشد که اخبار باز رساند. (صحاح الفرس ). کسی را گویند که از حقیقت کار آگاه و باخبر باشد و مردم صاحب فراست و منهی را نیز گویند یعنی مردمی که اخبار باطراف برسانند و قاصد و جاسوس رانیز گفته اند. (برهان ). هوشیار و آگاه ا...
-
ناتندرست
لغتنامه دهخدا
ناتندرست . [ ت َ دُ رُ ] (ص مرکب ) بیمار. علیل . (ناظم الاطباء). مریض . رنجور. ناسالم . دردمند. که تندرست و سالم نیست : رسیده به لب جان ناتندرست همی چاره ٔ دردمندان بجست . فردوسی .دگر هر که پیراست و بیکار و سست همان کو جوان است و ناتندرست . فردوسی .چ...
-
جاسوس
لغتنامه دهخدا
جاسوس . (ع ص ، اِ) جستجوکننده ٔ خبر برای بدی . (منتهی الارب ). شخصی باشد که از ملکی بملک دیگر خبر برد. (برهان ). خبرپرس . (دهار). خبرپرسنده . (مهذب الاسماء). ج ، جواسیس . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (برهان ). ابیشه . صاحب سرّ شرّ. (خلاف ناموس ، صاح...
-
یزک
لغتنامه دهخدا
یزک . [ ی َ زَ ] (اِ) جمع قلیل و مردم کمی را گویند که در مقدمه و پیش پیش لشکر به راه روند تا از سپاه خصم باخبر باشند و به ترکی قراول خوانند. (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (از برهان ) (از آنندراج ). پیشقراول و مقدمةالجیش . (ناظم الاطباء). مقدمه : قد...
-
شبدیز
لغتنامه دهخدا
شبدیز. [ ش َ ] (ص مرکب ) مرکب از شب و دیز به معنی سیاه . شب رنگ . سیاه فام . مانند شب در سیاهی . و مؤلف سراج گوید: دیز مبدل دیس است به معنی مانند. (از فرهنگ نظام ). || (اِخ ) نام اسپ خسروپرویز بوده . گویند چون رنگ آن سیاه بوده شبدیز نامیده شد چه دیز...
-
آگه
لغتنامه دهخدا
آگه . [ گ َه ْ ] (ص ) آگاه . باخبر.مطلع. مستحضر. عالم . خبیر. عارف . واقف : چو آگه شد از مرگ فرزند شاه ز اندوه گیتی بر او شد سیاه . فردوسی .همانا خوش آمدْش گفتار اوی نبود آگه از زشت کردار اوی . فردوسی .بایوان یکی گنج بودش [ فرنگیس را ] نهان نبد زآن ک...
-
لشکرگه
لغتنامه دهخدا
لشکرگه . [ َل ک َ گ َه ْ ] (ِامرکب ) لشکرگاه . جای لشکر. معسکر. معرکه . (؟) (نصاب ) : به لشکرگه دشمن اندرفتادچو اندر گیا آتش تیز و باد. دقیقی .چو آمد به لشکرگه خویش بازشبیخون سگالید گردن فراز. فردوسی .ز اسبان گله هر چه بودش به کوه به لشکرگه آورد یکسر...
-
اندیشه
لغتنامه دهخدا
اندیشه . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِمص ) فکر. (انجمن آرا) (آنندراج ) (دهار) (منتهی الارب ) (نصاب ). فکر و تدبیر و تأمل و تصور و گمان و خیال . (ناظم الاطباء). فکرة. فکری . رویة. هویس . (از منتهی الارب ). وهم . هم . (مهذب الاسماء). خیال . (انجمن آرا) (آنندرا...