آگه . [ گ َه ْ ] (ص ) آگاه . باخبر.مطلع. مستحضر. عالم . خبیر. عارف . واقف :
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه
ز اندوه گیتی بر او شد سیاه .
همانا خوش آمدْش گفتار اوی
نبود آگه از زشت کردار اوی .
بایوان یکی گنج بودش [ فرنگیس را ] نهان
نبد زآن کسی آگه اندر جهان .
ز خیمه برآورد پرخون سرش
که آگه نبد زآن سخن لشکرش .
چو از جنبش خسرو آگه شدند
از آن دشت تازان سوی ره شدند.
مرا کرد یزدان از این بی نیاز
گر آگه نه ای برگشایمْت راز.
بدانگاه از این کار آگه شوی
که بی تاج و بی تخت و بی گه شوی .
چو از لشکر آگه شد افراسیاب
بر او تیره شد تابش آفتاب .
شما یکسر از کارها آگهید
بر این بر که گویم گواهی دهید.
چو قیدافه آگه شد از قیدروش
ز بهر پسر پهن بگشاد گوش .
بیامد سخن جوی پویان ز پس
نبد آگه از راز او هیچکس .
بگفتا مرا زود آگه کنید
روانرا سوی روشنی ره کنید.
بت دلنواز و می خوشگوار
پرستید و آگه نبد او ز کار.
بدل گفت آن هر سه بیره شدند
چواز ماو از لشکر آگه شدند.
ز بربر همه لشکر آگه شدند
سگالش چنین بود در ره شدند.
قلون دلاور شد آگه ز کار
پذیره بیامد سوی کارزار.
چو تهمورس آگه شد از کارشان
برآشفت و بشکست بازارشان .
کسانیکه زین دانش آگه بوند
پراکنده یا بر در شه بوند.
از آن چاره آگه نبد هیچکس
که او داشت آن راز پنهان و بس .
همی گفت با کردگار جهان
که ای آگه از آشکار و نهان .
چنین تا برآمد بر این سال پنج
نبودند آگه ز درد و ز رنج .
گر نه ای آگه تو از این گنده پیر
منت خبر گویم از این بد فعال .
نیستی آگه چه گویم مر ترا من جز همانْک
عامه گوید نیستی آگه ز نرخ لوبیا.
آگه منم ز خوی بد او از آنک
کس نازمود هرگز بیش از منش .
دریغا جوانی ّ و آن روزگار
که از رنج پیری تن آگه نبود.
آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست
هست از همه گزیر و ز اﷲ ناگزیر.
اقتضای جان چو آید آگهی است
هرکه آگه تر بود جانش قویست .
نی ولیکن یار ما زین آگه است
زآنکه از دل سوی دل پنهان ره است .
- آگه بودن ؛ باخبر، عالم ، خبیر بودن .
- آگه شدن ؛ خبر یافتن .
- آگه کردن ؛ باخبر کردن . مطلع ساختن .
|| چون با کلمه ای مرکب شود کلمه بمعانی مختلفه آید، مثلاً دل آگه به معنی صاحبدل و روشن ضمیر و دژآگه و بدآگه به معنی جاهل بجهل مرکب مقابل خوش آگه و کارآگه اهل خبرت و بصیرت باشد. || (اِمص ) آگهی . آگاهی . خبر :
منم همچون پیاده تو سواری
ز رنج رفتنم آگه نداری .
حسودا تو مگر آگه نداری
که در باران بودامیدواری
بهار آید چو بارد ابر بسیار
مگر بازآید از باران من یار.
چنین یافتم آگه از راستان
چنین گفت گوینده ٔ داستان .
و آگاه نیز بدین معنی آمده است .رجوع به آگاه شود.