کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کابلیچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کابلیچ
لغتنامه دهخدا
کابلیچ . (اِ) انگشت کهین باشد. (صحاح الفرس نسخه ٔ طاعتی ). کابلیج . رجوع به همین کلمه شود.
-
جستوجو در متن
-
کالوچ
لغتنامه دهخدا
کالوچ . (اِ) انگشت کوچک و خنصر. (ناظم الاطباء). انگشتک . خردک . کابلج . انگشت خردک . انگشت خرد. کلیک . کابلیچ . کالوج . آخرین انگشت . جانب وحشی کف دست یا پا. || کبوتر. (ناظم الاطباء). و رجوع به کالوج شود.
-
پل
لغتنامه دهخدا
پل . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) پاشنه ٔ پای . عقب : دریغ این بر و برز و بالای تورکیب دراز و پل و پای تو. فردوسی (از فرهنگ رشیدی ).همیشه کفش و پلش را کفیده بینم من بجای کفش و پلش دل کفیده بایستی . معروفی (از لغت نامه ٔ اسدی ).پل بکفش اندر بکفت و آبله شد کابلی...
-
کابلیج
لغتنامه دهخدا
کابلیج . (اِ) کابلج . کابلیچ . کابلچ . کالوج . انگشت کهین پای . (فرهنگ اسدی ) : یا به کفش اندر بکفت و آبله شدکابلیج از بسی غمها ببسته عمر گل پا را بپا (کذا) . عسجدی (از فرهنگ اسدی چ پاول هرن ).انگشت کهین را گویند و آن رابتازی خنصر میخوانند. (جهانگیری...