کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کابر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کابر
لغتنامه دهخدا
کابر. [ ب ِ ] (ع ص ) بزرگ . یقال توارثوا کابراً عن کابر؛ ای کبیراً عن کبیر فی العز و الشرف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به کابراً عن کابر شود.
-
واژههای مشابه
-
کابراً عن کابر
لغتنامه دهخدا
کابراً عن کابر. [ ب ِ رَن ْ ع َ ب ِ رِن ْ ] (ع ق مرکب ) بزرگ از بزرگ . || پدر در پدر از بزرگان : اموال و اسلحه ٔ ایشان که کابراً عن کابر بل کافراً عن کافر میراث رسیده بود بغنیمت بیاوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
جستوجو در متن
-
درفشان کردن
لغتنامه دهخدا
درفشان کردن . [ دُ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درافشان کردن . در پراکندن . درفشانی : کابر آزار و باد نوروزی درفشان می کنند و عنبربیز.سعدی .
-
اواه
لغتنامه دهخدا
اواه . [ اَ وْ وا ] (اِخ ) لقب حضرت ابراهیم خلیل : باد آهی کابر اشک چشم راندمر خلیلی را بدان اواه خواند.مولوی .
-
گمیز کردن
لغتنامه دهخدا
گمیز کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گمیزیدن . گمیختن . شاشیدن : با چنین دل چه جای باران است کابر بر تو گمیز هم نکند.سنایی غزنوی (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ).
-
عنبربیز
لغتنامه دهخدا
عنبربیز. [ عَم ْ ب َ] (نف مرکب ) مخفف عنبربیزنده . آنچه عنبر بیفشاند.- عنبربیز کردن ؛ عنبر بیختن . عنبر افشاندن : کابر آزار و باد نوروزی درفشان می کنند و عنبربیز.سعدی .
-
نیسانی
لغتنامه دهخدا
نیسانی . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به نیسان است .- ابر نیسانی ؛ باران نیسانی . ابر و بارانی که در ماه نیسان پدیدآید و ببارد. باران بهاری که دشت و باغ را طراوت و سرسبزی دهد. رجوع به نیسان شود : ز اشک ابرنیسانی به دیبا شاخ شد معلم ز بوی باد آذاری ب...
-
اموال
لغتنامه دهخدا
اموال . [اَم ْ ] (ع اِ) ج ِ مال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).املاک و اسباب و امتعه و کالا و دولت و ثروت و هر چیزی که کسی مالک و دارا باشد. (ناظم الاطباء) . خواسته ها. مالها. (فرهنگ فارسی معین ): کدخدای اعمال و اموال و تدبیر بر این جمله است .(تاریخ...
-
صاعدیان
لغتنامه دهخدا
صاعدیان . [ ع ِ ] (اِخ ) خاندانی معروف است که در اصفهان میزیست و ریاست حنفیان آن سامان داشت . و خاندان خجند نیز ریاست شافعیان داشت . در ترجمه ٔ محاسن اصفهان آرد: خلاصه ٔ آل صاعد نظام الدین قوام الاسلام تغمده اﷲ بمغفرته که پیوسته از روزگار دیرینه باز ...
-
بالان
لغتنامه دهخدا
بالان . (نف ) نموکننده .(انجمن آرای ناصری ). بالنده . (آنندراج ). که در حال بالیدن بود. (از فرهنگ رشیدی ). نامی . نامیه . (یادداشت مؤلف ). بالاشونده . (فرهنگ لغات شاهنامه ). بلندشونده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). مترعرع : سرو بالان شمایم سر بالین...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد سهیلی خوارزمی ، مکنی به ابوالحسن . محمودبن محمد اسلامی در تاریخ خوارزم آرد که : سهیلی یکی از اجلّه ٔ خوارزم و از خاندان ریاست و وزارت و کرم و مروت بود، و ثعالبی گوید: او وزیربن الوزیر است :ورث الوزارة کابراً عن کابرمو...
-
معتکف
لغتنامه دهخدا
معتکف . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) در مسجد برای عبادت نشیننده . (غیاث ) (آنندراج ). کسی که همیشه در مسجد مشغول عبادت باشد. (ناظم الاطباء). مقیم و ملازم در جایی برای عبادت . متوقف در مسجد و خانقاه و جز آن برای مدتی طویل عبادت را. (یادداشت به خط مرحوم دهخد...
-
توارث
لغتنامه دهخدا
توارث . [ ت َ رُ ] (ع مص ) از یکدیگر میراث گرفتن . (زوزنی ) (از آنندراج ). همدیگر وراثت جستن ، یقال : توارثوا کابراً عن کابر. (منتهی الارب ). میراث بردن بعضی از بعضی . (از اقرب الموارد). || کلیه ٔمشخصات جسمانی و ضمیری که از آباء و اجداد و پدر و مادر ...