کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چین چین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چین چین
لغتنامه دهخدا
چین چین . (ص مرکب ) شکن شکن . با چین های بسیار. صاحب چین های بسیار. پرشکن : ای زلف سرکشت همه چین چین شکن شکن مویت برای بردن دلها رسن رسن .
-
جستوجو در متن
-
شکن شکن
لغتنامه دهخدا
شکن شکن . [ ش ِ ک َ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) مجعد. پیچ پیچ . چین چین . (یادداشت مؤلف ) : ای زلف پرخمت همه چین چین شکن شکن .؟
-
منکمش
لغتنامه دهخدا
منکمش . [ م ُ ک َ م ِ ] (ع ص ) شتافته و شتابی کرده شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ) (از اشتینگاس ). شتابنده و شتابی کننده . (آنندراج ). || ترنجیده به نورد. چین خورده . چین چین .پوست بر استخوان ترنجیده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
رگ تلخی
لغتنامه دهخدا
رگ تلخی . [ رَ گ ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) تلخی که در گلاب باشد. (آنندراج ) : آن گل چو در عرق شود از آتش عتاب چین چین او رگ تلخی است در گلاب (کذا). حاجی طالب نصیب اصفهانی (از آنندراج ).- رگ تلخی داشتن ؛ دارای طعم مایل به تلخی (تلخوش ) بودن (می...
-
پخسیدن
لغتنامه دهخدا
پخسیدن .[ پ َ دَ ] (مص ) پژمردن از غم و تَبش . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ آقای نخجوانی ). فروپژمردن از زخمی یا غمی یا آسیبی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). تافتن دل از غم تهی دستی . گدازش و کاهش بدن از اندوه . پژمرده شدن : همچو گرمابه که تفسیده بودتنگ آئی جانت پخسی...
-
پخس
لغتنامه دهخدا
پخس . [ پ َ ] (ص ، اِ) تخس . (صحاح الفرس ). بخس . (رشیدی ). کُنجُل . پیر چون بشره ٔ دست و پای در آب گرم . ترنجیده . چین چین شده چنانکه پوست از حرارت آفتاب . (برهان ). چروک خورده . پژمرده . || گداخته . (غیاث اللغات ). || پژمژده بود از نیستی یا از غم ....
-
هین
لغتنامه دهخدا
هین . (اِ) سیل . سیلاب . (فرهنگ اسدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : از کوهسار دوش به رنگ می هین آمد ای نگار می آور هین . دقیقی .هینی به گاه جنگ به تک خاسته ز کوه هین بزرگ بازنگردد به هین و هی . منوچهری .- هین آمدن ؛ سیل آمدن . سیل جاری شدن .- هین گرفتن ...
-
بخس
لغتنامه دهخدا
بخس . [ ب َ ] (ص ) پژمرده و فراهم آورده . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). پژمرده و افسرده و منقبض و درهم کشیده .(ناظم الاطباء). گداخته و پژمرده . (غیاث اللغات ). || (اِ) پوستی که از حرارت آتش چین چین و درهم کشیده و پژمرده شده باشد. (بر...
-
بیست و یک
لغتنامه دهخدا
بیست و یک . [ ت ُ ی َ / ی ِ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) بیست به اضافه ٔ یک .عدد بعد از بیست و قبل از بیست ودو. واحد و عشرون .- بیست ویک پیکر ؛ بیست ویک صورت فلکی بنظر قدما که بحساب شمال منطقةالبروجند و عبارتند از: دب اصغر. دب اکبر. تنین . قیقاوس...
-
ماز
لغتنامه دهخدا
ماز. (اِ) مطلق چین و شکنج را گویند. (برهان ). چین و شکنج . (آنندراج ). چین و شکنج و تا و لا. (ناظم الاطباء). چین . نورد. پیچ و خم . شکن . کلچ . شکنج . تاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای من رهی آن روی چون قمروان زلف شبه رنگ پر ز ماز. شهید (یادداشت...
-
بهارستان
لغتنامه دهخدا
بهارستان . [ ب َ رَ / رِ ] (اِخ ) بهارستان چین . بهار چین . بهارخانه ٔ چین . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بهارخانه ٔ چین شود.
-
چروکیدن
لغتنامه دهخدا
چروکیدن . [ چ ُ دَ ] (مص جعلی ) چین دار شدن و تا خوردن . (ناظم الاطباء). چین خوردن . چروک خوردن . پر چین و شکن شدن . چین و چروک شدن .
-
چوروک
لغتنامه دهخدا
چوروک . (اِ) چروک . در تداول عوام ، چین و شکن و فرورفتگی به درازا در چیزی . چنانکه در جامه یا پوست و مانند آن . چین . شکن . نورد. چین از پی چین . شکنج آژنگ . ونج . کیس . (یادداشت مؤلف ). غالباً چین و چروک با هم بکار رود.- چوروک افتادن (در تداول عامه...
-
چروکدار
لغتنامه دهخدا
چروکدار. [ چ ُ ] (نف مرکب ) پوست بدن یا جامه یا پارچه ای دارای چین و چروک . دارای چین و شکنج . چین و چروکدار. رجوع به چروک شود.