بخس . [ ب َ ] (ص ) پژمرده و فراهم آورده . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). پژمرده و افسرده و منقبض و درهم کشیده .(ناظم الاطباء). گداخته و پژمرده . (غیاث اللغات ). || (اِ) پوستی که از حرارت آتش چین چین و درهم کشیده و پژمرده شده باشد. (برهان قاطع). پوستی که تف آتش بدان رسیده باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). برهم آمدن دل بسبب غمی یا طپشی . (از برهان قاطع). || فروپژمردن از غم . (فرهنگ اسدی ). پژمرده شدن . (شرفنامه ٔ منیری ). آزردگی و رنجیدگی دل . افسردگی و پژمردگی از اندوه و یا از بیماری . (از ناظم الاطباء). || گداز و رنج و تابش دل . (برهان قاطع). گرمی و تاب . (ناظم الاطباء). گداز و رنج . (شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ سروری ). || عشوه و خرام . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). عشوه . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ سروری ). عشوه و کرشمه و ناز ودلفریبی و خرام و رفتار با تبختر. (ناظم الاطباء).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.