کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چیز شگفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نه چیز
لغتنامه دهخدا
نه چیز. [ ن َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مقابل چیز. (یادداشت مؤلف ). لاشی ٔ. عدم . ناچیز : همان کز نه چیز آفریده ست چیزز چیز ار کند چیز نشگفت نیز.اسدی .
-
هیچ چیز
لغتنامه دهخدا
هیچ چیز. (ق مرکب ) چیزی . به چیزی . || (ص مرکب ) بی اعتبار. بی ارزش . (فرهنگ فارسی معین ).- به همه هیچ چیز خریدن ؛ بضاعت فراوان در مقابل متاع بی ارزشی دادن . (فرهنگ فارسی معین ).- به هیچ چیز برنگرفتن ؛ ارزش ننهادن . به چیزی نشمردن . (فرهنگ فارسی مع...
-
صاحب چیز
لغتنامه دهخدا
صاحب چیز. [ ح ِ ] (ص مرکب ) دارا. متمول . مالدار. ثروتمند. غنی .
-
بی چیز
لغتنامه دهخدا
بی چیز. (ص مرکب ) فقیر. مسکین . گدا. درویش . مفلس : اگر نیستت چیز لختی بورزکه بی چیز کس را ندارند ارز. فردوسی .در این شهر بی چیز خرم نهادیکی مرد بد نام او هفتواد. فردوسی .ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی .سعدی .
-
چه چیز
لغتنامه دهخدا
چه چیز. [ چ ِ ] (مرکب از «چه » حرف استفهام + «چیز») کدام چیز. ای شی ٔ: مَهیَم ؛ چه چیز حادث شد ترا. (منتهی الارب ).
-
چیز بخشیدن
لغتنامه دهخدا
چیز بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) عطا دادن . مال دادن .انعام دادن . خواسته دادن به کسی بلاعوض : ببود آنشب و خورد و بخشید چیزز دهقان بسی آفرین یافت نیز. فردوسی .بفرمای کاسبم دهد باز نیزچنان دان که بخشیده ای جان و چیز. فردوسی .تهمتن بر او آفرین کرد نی...
-
چیز دادن
لغتنامه دهخدا
چیز دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مال بخشیدن . عطا دادن : دو هفته ابا گستهم بود شادبدو خلعت و چیز بسیار داد. فردوسی .برستم دوصد بدره دینار دادهمان گیو را چیز بسیار داد.فردوسی .
-
چیز فرستادن
لغتنامه دهخدا
چیز فرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) هدیه فرستادن . تحفه فرستادن . مال و خواسته ارسال کردن : هم ایرانیان را فرستاد چیزنبشته به هر شهر منشور نیز. فردوسی .کزین پس فزونتر فرستیم چیزکه این باج بد تاج بایست نیز.فردوسی .
-
بی همه چیز
لغتنامه دهخدا
بی همه چیز. [ هََ م َ / م ِ ](ص مرکب ) (از: بی + همه + چیز) (در تداول عامه ) بی همه چی . که هیچ چیز ندارد از سجایا و محاسن اخلاقی . که فاقد سجایای اخلاقی است . که هیچگونه از اخلاق حسنه در او نیست . آنکه هیچ صفت از صفات خوب ندارد. فاقد همه ٔصفات خوب ....
-
خط فلان چیز دادن
لغتنامه دهخدا
خط فلان چیز دادن . [ خ َطْ طِ ف ُ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اقرار کردن بکمال آن چیز. (آنندراج ) : اگر نقش ارژنگ اگر ساده اندهمه خط بخوش خطیش داده اند.وحید (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
افکوهه
لغتنامه دهخدا
افکوهه . [اُ هََ ] (ع اِ) کار شگفت . || شگفت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اعجوبه . (یادداشت مؤلف ).
-
شگفت انگیز
لغتنامه دهخدا
شگفت انگیز. [ ش ِ گ ِ اَ ] (نف مرکب ) شگفت انگیزنده . تعجب آور. شگفت آور. (یادداشت مؤلف ): غیرطبیعی و شگفت انگیز بنظر می آمد. (سایه روشن صادق هدایت ص 12). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
شگفت آور
لغتنامه دهخدا
شگفت آور. [ ش ِ گ ِ وَ ] (نف مرکب ) تعجب آور. شگفت انگیز. (یادداشت مؤلف ).طِم ّ. (منتهی الارب ): ذیمری ؛ مرد زیرک تیز خاطر شگفت آور. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
شگفت آمدن
لغتنامه دهخدا
شگفت آمدن . [ ش ِ گ ِ / گ ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) عجیب آمدن . عجیب و غریب نمودن . شگفت انگیز بنظررسیدن . تعجب آور دیدن . (یادداشت مؤلف ). عارض شدن حالت شگفتی بر کسی . تعجب عارض شدن بر کسی : سپهبد به گفتار او بنگریدشگفت آمدش کاین سخنها شنید. فردوسی .بس...