کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چکندر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چکندر
لغتنامه دهخدا
چکندر. [ چ ُ ک ُ دَ ] (اِ) چغندر. (ناظم الاطباء). همان چکندر و چقندر است . تلفظی از نام حویج معروف که انواع گوناگون دارد و نوعی از آن را درآش یا کشک یا دیگر غذاها ریخته بخورند : علی را چشم درد کرد گفت [ رسول ص ] از این مخور و از این خور، یعنی چکندر ب...
-
جستوجو در متن
-
جکندر
لغتنامه دهخدا
جکندر. [ ج ُ ک ُ دَ ] (معرب ، اِ) تعریبی است از چکندر یا چغندر. رجوع به چکندر و چغندر شود.
-
رگناکی
لغتنامه دهخدا
رگناکی . [ رَ ] (حامص مرکب ) درشت رگی و سطبری : بصد مغاک به رگناکی و مغنده سری چکندر و گزری نیست کآن برابراو.سوزنی .
-
مغنده سری
لغتنامه دهخدا
مغنده سری . [ م ُ غ ُ دَ / دِ س َ ] (حامص مرکب ) صفت مغنده سر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغنده سر بودن : به صد مغاک به رگناکی و مغنده سری چکندر و گزری نیست کآن برابر او.سوزنی (از یادداشت ایضاً).
-
کرنب
لغتنامه دهخدا
کرنب . [ ک َ ن َ / ک ُ ن ُ ] (ع اِ) صاحب قاموس چغندر گفته است . (آنندراج ). چغندر، و گفته اند نوعی از آن شیرین تر و شاداب تر از قنبیط است و بری آن تلخ است . (از اقرب الموارد). چغندرو یا نوعی از آن و یا کلم . (ناظم الاطباء). چکندر یانوعی از آن شیرین ت...
-
بادنگان
لغتنامه دهخدا
بادنگان . [دَ ] (اِ) بمعنی بادنجان است و آنرا بعربی حدق گویند و باین معنی بجای قاف ، جیم هم (حدج ) بنظر آمده است . (از برهان ). بمعنی بادنجانست . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بادنجان و باتنگان . (ناظم الاطباء) : من بمشتی چو چکندر سی ودو دندانت درنشانم ب...
-
باتنگان
لغتنامه دهخدا
باتنگان . [ ت ِ ] (اِ) بادنجان بود، بوشکور گوید : سروبُن چون سر و بُن پنگان اندرون چون برون باتنگان . (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 397).حبیب کاسنی ای کاسه ٔ سرت پنگان که عاشق کله کون شدی چون باتنگان . سوزنی .رجوع به پاتنگان در همین لغت نامه شود.بادنجان . (ا...
-
سلق
لغتنامه دهخدا
سلق . [ س ِ ] (ع اِ) چغندر که ترکاری است معروف مشابه بشلغم . (غیاث ) (آنندراج ). چغندر. (دهار). صاحب اختیارات میگوید که آن دو نوع است یک نوع آن است که به پارسی هم آن را سلق میگویند و نوع دیگر آنکه به فارسی چغندر خوانند. گویند اگر آب برگ آن را بر شراب...
-
کرکی
لغتنامه دهخدا
کرکی . [ ک ُ ] (ع اِ) پرنده ای است که آن را کلنگ خوانند. اگر مغز سر کلنگ را در چشم کشندشبکوری را ببرد. (برهان ). کلنگ . ج ، کراکی . سعوط دماغ و تلخه ٔ آن مخلوط به روغن زنبق عجیب است برای دفع نسیان و بسا است که بعد از سعوط چیزی را فراموش نکندو نیز سعو...
-
درنشاندن
لغتنامه دهخدا
درنشاندن . [ دِ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) نشاندن . قرار دادن . اجلاس . ارداف : استرداف ؛ از پی درنشاندن خواستن . (دهار). || بسختی فروبردن . استوار کردن . فرو بردن با زخم و ضرب چیزی را در چیزی . (یادداشت مرحوم دهخدا). هصهصة. (از منتهی الارب ) : بر اندازه ٔ ...
-
مجیب
لغتنامه دهخدا
مجیب . [ م ُ ] (ع ص ) جواب دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). پاسخ دهنده . (ناظم الاطباء). پاسخ گوی . پاسخ کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بلبل همی بخواند در شاخسار بیدسار از درخت سرو مر او را شده مجیب . رودکی .و هریکی از افاضل اسلام آن را جوابی انشا ...
-
چغندر
لغتنامه دهخدا
چغندر. [ چ ُ غ ُ دَ / دُ ] (اِ) حویجی باشد که در آشها داخل کنند. (برهان ). معروف است و در آشها کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). سبزه ای است خوردنی مثل ترب که شلغم نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). بهندی ، کنگلو. (از شرفنامه ٔ منیری ). گیاهی که ریشه ٔ آن کل...
-
نرم کردن
لغتنامه دهخدا
نرم کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تلیین . لینت دادن .لینت بخشیدن : و توت ترش طبع را نرم کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر چکندر بپزند و به آبکامه و روغن زیت چون آچاری سازند و پیش از طعام بخورد طبع را نرم کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و طبع را نرم با...
-
اطراف
لغتنامه دهخدا
اطراف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَرَف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 67). کنارها و گوشه ها. و فارسیان این را بجای مفرد استعمال کرده به «ها» و «الف » جمع نمایند : بدان تا دو سه خرقه آری بهم بسر می دویدی به اطرافها . کمال اسماعیل...