درنشاندن . [ دِ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) نشاندن . قرار دادن . اجلاس . ارداف : استرداف ؛ از پی درنشاندن خواستن . (دهار). || بسختی فروبردن . استوار کردن . فرو بردن با زخم و ضرب چیزی را در چیزی . (یادداشت مرحوم دهخدا). هصهصة. (از منتهی الارب ) :
بر اندازه ٔ رستم و رخش ساز
به بن درنشان تیغهای دراز.
یکی مرد را شاه از ایران بخواند
که از ننگ مارا بخوی درنشاند.
همی تیر پیکان بر او برنشاند
چو شد راست پرها بدو درنشاند.
سه پرّ و دو پیکان بدو درنشان
نمودم ترا از گزندش نشان .
من به مشتی چو چکندر سی و دو دندانت
درنشانم به دو لب چون به دو باتنگان سیر.
|| نشاندن و نهادن ، مانند نگینه و یاقوت و امثال آن در انگشتری و غیره . (آنندراج ). جای دادن ، چنانکه نگین را در انگشتری . مرصع کردن . سوار کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دانه نشان کردن .ترصیع کردن : ترصیع؛ درنشاندن جواهر و غیر آن به تاج یا کمر یا غیر آن . درنشاندن گوهر به چیزی . جواهر درنشاندن . (دهار). تسلیس ؛ درنشاندن جواهر و ترکیب دادن زیور غیر شبه را. ترکیب ؛ درنشاندن چیزی در چیزی . (از منتهی الارب ). بر هم سوار کردن دو چیز. || غرس . کاشتن :
درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش درنشانی به باغ بهشت .
رجوع به نشاندن شود.