کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چونکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چونکه
لغتنامه دهخدا
چونکه . [ ک ِ] (حرف ربط مرکب ) (مرکب از «چون » + «که ») به معنی زیرا که . از آن روی که . (یادداشت مؤلف ) : سیرت او وحی نامه به کسری چونکه به آیینش پندنامه بیاکند. رودکی .سایه ٔ زلف تو چون فر همایست به فال چونکه فال من دلخسته همایون نکند. فلکی شیروان...
-
جستوجو در متن
-
لانیدن
لغتنامه دهخدا
لانیدن . [ دَ ] (مص ) لاندن . جنبانیدن و افشانیدن . (برهان ) : پیش من چونکه نجنبدت زبان هرگزخیره پیش ضعفا چونکه همی لانی .ناصرخسرو.
-
یابش
لغتنامه دهخدا
یابش . [ ب ِ ] (اِمص ) یابیدن . (ناظم الاطباء). یافتن . || دریافت و ادراک و هوش و فراست و دانش . (ناظم الاطباء) : چونکه گوهر نیست تابش چون بودچونکه نبود ذکر یابش چون بود.مولوی .
-
ذکر
لغتنامه دهخدا
ذکر. [ ذُ ] (ع اِ) یادگار. (مهذب الاسماء). || (اِمص ) تذَکﱡر. ذِکر. یاد. بال . یادآوری : چونکه گوهر نیست تابش چون بودچونکه نبود ذکر یابش چون بود. مولوی .|| حفظ.
-
مکید
لغتنامه دهخدا
مکید. [ م ُ ] (ع ص ) کیدکننده . (غیاث ) (آنندراج ) : چونکه یوسف سوی او می ننگریدخانه را پر نقش خود کرد آن مکید.مولوی .
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) نام یکی از صنادید عرب است که شیطان به نام سراقه او را بجنگ تحریض کرد : چونکه حارث با سراقه گفت این از عتابش خشمگین شد آن لعین .مولوی .
-
پارسال
لغتنامه دهخدا
پارسال . (اِ مرکب ) عام ِ اوّل . پار. سال گذشته . عام ماضی . و رجوع به پار... شود : گر دگرگون بود حالت پارسال چونکه دیگر گشت باز امسال حال . ناصرخسرو.- امثال : پارسال دوست امسال آشنا . چونکه آید سال نو گوئی دریغ از پارسال . سال به سال دریغ از پارسا...
-
نقیبانه
لغتنامه دهخدا
نقیبانه . [ ن َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) چون نقیبان . مانند نقیبان : چونکه در آن نقب زبانم گرفت عشق نقیبانه عنانم گرفت .نظامی .
-
سگستن
لغتنامه دهخدا
سگستن . [ س ِ گ ُ ت َ ] (مص ) گسستن . بریدن . قطع شدن : چونکه از امرودبن میوه سگست گشت اندر عهد و نذر خویش سست .مولوی .
-
واپس دل
لغتنامه دهخدا
واپس دل . [ پ َ دِ ] (ص مرکب ) نگران . مضطرب . دل واپس : چونکه قبضی آیدت ای راهروآن صلاح تست واپس دل مشو.مولوی .
-
هفت افزار
لغتنامه دهخدا
هفت افزار. [ هََ اَ ] (اِ مرکب ) انواع دیگ افزار. آنچه برای خوشمزگی و گوارایی غذا بدان آمیزند : چونکه پختم به دور هفت هزاردیگ پختی چنین به هفت افزار.نظامی .
-
صرداح
لغتنامه دهخدا
صرداح . [ ص ِ ] (اِخ ) جائیست . گویند عبارت است از قلعه ای که جن آن را از برای حضرت سلیمان بنای کردند. اما این قول صحیح نیست چونکه آن بنا موسوم است به صرواح . (معجم البلدان ).
-
ازیراکه
لغتنامه دهخدا
ازیراکه . [ اَ ک ِ ] (حرف ربط مرکب )ازیراک . زیرا که . از این رو که . چونکه : ازیرا که بی فرّ و برز است شاه ندارد همی راه شاهان نگاه .فردوسی .
-
پاریدن
لغتنامه دهخدا
پاریدن . [دَ ] (مص ) پرواز کردن . (برهان ). پریدن : پر پروانه پی درک تف شمع بودچونکه پر یافت بخواهد پر و پر پاریدن .مولوی .