کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چوزه باز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چوزه باز
لغتنامه دهخدا
چوزه باز. [ زَ / زِ ] (نف مرکب ) آنکه چوزه بازد. چوزگان ببازی گیرد. || آنکه چوز را ببازد. || زن پیر که مایل بمردان جوان باشد. (ناظم الاطباء). جوان سال پسند.
-
واژههای مشابه
-
چوزه خون
لغتنامه دهخدا
چوزه خون . [ چ َ زَ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. 667 تن سکنه دارد. از اوجای چای آبیاری میشود. محصولش غلات ، سیب زمینی و یونجه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
چوزه ربا
لغتنامه دهخدا
چوزه ربا. [ زَ / زِ رُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) جوجه ربا. مرغ گوشت ربا. چوزه رباینده . غلیواج را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غلیواج را گویند که جوجه شکار کند. (انجمن آرا). زغن . خاد. رجوع به چوزه لوا شود.
-
چوزه لوا
لغتنامه دهخدا
چوزه لوا. [ زَ ل ِ / ل ُ ] (اِ مرکب ) چنگلاهی . (شرفنامه ٔ منیری ). جوجه ربا. چوزه ربا. زغن . خاد. مرغ گوشت ربا. غلیواج . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به چوزه ربا شود.
-
جستوجو در متن
-
هیثم
لغتنامه دهخدا
هیثم . [ هََ ث َ ] (ع اِ) چوزه ٔ کرکس . || چوزه ٔ عقاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). باز شکاری و گویند جوجه ٔ کرکس و گویند جوجه ٔ عقاب . (اقرب الموارد). || ریگ توده ٔ سرخ یا زمین نرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || درختی است از حمض ....
-
زهدم
لغتنامه دهخدا
زهدم . [ زَ دَ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چرغ یا چوزه ٔ باز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جوجه ٔ بازی . (از اقرب الموارد).
-
غطریف
لغتنامه دهخدا
غطریف . [ غ ِ ] (ع ص ) مهتر. (مقدمة الادب زمخشری ). مهتر بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سید. (اقرب الموارد). ج ، غطارفة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، غطارفة، غطاریف . (تاج العروس ). سر. گردن . رئیس . آقا. سرور. بزرگ . || جوانمرد و سخی جوان ....
-
خاد
لغتنامه دهخدا
خاد. (اِ) بمعنی خات است که غلیواژ باشد. (برهان ) (آنندراج ). زغن باشد یعنی مرغ گوشت ربای ، و او را پند و غیلواج نیز گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). جانوری است پرنده در غایت شهرت که آن را بند و پنده و چوزه لوا و جوزه لواو چنگلاهی نیز گویند. (شرفنامه ٔ...
-
ناهض
لغتنامه دهخدا
ناهض . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از نهض و نهوض است . رجوع به نهوض شود. || چوزه ٔ مرغ بال تمام راست کرده و آماده ٔ پریدن شده .(منتهی الارب ) (آنندراج ). جوجه ٔ پرنده ای که آماده و مستعد پریدن شده است . (ازاقرب الموارد). یا آنکه بالهایش را برای پرید...
-
نقض
لغتنامه دهخدا
نقض . [ ن ِ ] (ع ص ، اِ) عهد شکسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تاب رسن بازکرده . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). تاب بازکرده ٔ از ریسمان . (ناظم الاطباء). || خراب شده از بنا. (ناظم الاطباء). بنای بازکرده . (از منتهی الارب ). بنای ...
-
پند
لغتنامه دهخدا
پند. [ پ َ ] (اِ) آن است که به عربی نصیحت گویند. (برهان قاطع). اندرز. نُصح . وعظ. موعظت . موعظه . عبرت . (مهذب الاسماء). نُخیلة. وَصاة. ذِکری . ذکر. تذکیر. (منتهی الارب ). صلاح گوئی . تذکره : مرا به روی تو سوگند و صعب سوگندی که روی از تو نپیچم نه بشن...
-
بچه
لغتنامه دهخدا
بچه . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ) کودک . طفل . ولید. زاک . صبی . طفل و بچه ٔ آدمی و حیوان . (از آنندراج ). ولد. فرزند. (فرهنگ شعوری ). ولیده . کودک نارسیده . کر. کره . بره . نتاج . نتیجه . زائیده ٔ انسان یا حیوان ، در انسان تا به سن بلو...
-
عقاب
لغتنامه دهخدا
عقاب . [ ع ُ ] (ع اِ) مرغی است و عقاب تیزچنگال . (منتهی الارب ). مرغ شکاری سیاه . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). پرنده ای است از جوارح و چنگال داران که عرب آن را کاسر نامد. و گویند عقاب «سیّد» پرندگان است و نسر «عریف » آنها. عقاب را «خداریة» نیز نامن...