کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهارشانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چهارشانه
لغتنامه دهخدا
چهارشانه . [ چ َ / چ ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) دارای شانه های پهن و گشاده . با سینه ای پهن و قوی و پشتی فراخ . میانه بالائی با استخوان های درشت و سینه و کتفهای پهن و گشاده . دوبهری . مربوع الخلق . مربوع القامة. || تنومند. رجوع به چارشانه شود.
-
جستوجو در متن
-
چهارشانگی
لغتنامه دهخدا
چهارشانگی . [ چ َ / چ ِ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) حالت وکیفیت چهارشانه . آنکه سینه و پشت و شانه های نیرومندو قوی دارد. صفت چهارشانه . رجوع به چهارشانه شود.
-
دلظی
لغتنامه دهخدا
دلظی . [ دَ ظا ] (ع ص ) رجل دلظی و بلزی ؛ شخص ستبر و قوی هیکل و چهارشانه . (از ذیل اقرب الموارد) (از لسان ).
-
فراخ دوش
لغتنامه دهخدا
فراخ دوش . [ ف َ ] (ص مرکب ) چهارشانه . درشت اندام . شانه پهن [ : خلیفه مهتدی ] مردی بود فراخ پیشانی ، شهلاچشم ، اضلع فراخ دوش ، سرخ روی ... (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
-
سفیانی
لغتنامه دهخدا
سفیانی . [ س ُف ْ ] (اِخ ) مردی است بدصورت و آبله رو و چهارشانه و ازرق چشم و اسم او عثمان بن عینیه است و از اولاد یزیدبن معاویه است . در بیابانی که مابین مکه و شام است ظهور خواهدکرد. (از منتهی الاَّمال تألیف شیخ عباس قمی ص 336).
-
علابط
لغتنامه دهخدا
علابط. [ ع ُ ب ِ ] (ع ص ) ستبر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). چهارشانه . (ذیل اقرب الموارد). || شیر غلیظ، و هر چیز غلیظ. (اقرب الموارد). || (اِ) گله ٔ گوسفند از پنجاه تا هر قدر که باشد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || سنگینی شخص : ألقی علیه علابط...
-
ربعة
لغتنامه دهخدا
ربعة. [ رَ ع َ ] (ع اِ) مرد میانه و زن میانه . (آنندراج ). مرد یا زن میانه قامت . (منتهی الارب ). ج ،رَبَعات . (از اقرب الموارد). مرد یا زن میانه قد و چهارشانه . (ناظم الاطباء). مرد نه دراز و نه کوتاه ، ای دوبهر، و کذلک امراءة. (مهذب الاسماء). میانه ...
-
ارتباع
لغتنامه دهخدا
ارتباع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بهاران جائی بودن . (زوزنی ). بهاران بودن . (تاج المصادر بیهقی ). بجای بهاری مقیم شدن . اقامت کردن در بهاران بجائی . (منتهی الارب ). در بهار بجائی بودن یعنی در منزل بهاری . || بهار بخوردن . (زوزنی ). بهار خوردن . (تاج المصا...
-
هویه سنبا
لغتنامه دهخدا
هویه سنبا. [ ی َ / ی ِ سُم ْ ] (نف مرکب ) سنباننده و سوراخ کننده ٔ شانه . || (اِخ ) لقبی است برای شاپور دوم ساسانی آنکه به ذوالاکتاف مشهور است . لقب شابوربن هرمز ساسانی از پادشاهان سلسله ٔ ساسانیان است . (هویه به معنی کتف و سنبا، ثقاب ). ذوالاکتاف . ...