کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهارتار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چهارتار
لغتنامه دهخدا
چهارتار. [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) که تار چهاردارد. || سازی که چهار تار دارد. طنبوری که دارای چهار سیم است . شوشک . رجوع به چارتار شود.
-
جستوجو در متن
-
چارتاره
لغتنامه دهخدا
چارتاره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) به معنی چارتار است که طنبور و رباب و هر سازی که بر آن چهارتار بندند. (برهان ) (آنندراج ). || کنایه از عناصر و دنیا هم هست . (برهان ). و رجوع به چارتا و چارتار شود.
-
شوشک
لغتنامه دهخدا
شوشک . [ شو ش َ ] (اِ) شاشک . (از رشیدی ). ساز چهارتار را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رباب چهاررود. (فرهنگ اسدی ). ربابی بود که چهارگه نوازند. (اوبهی ). طنبور و رباب چهارتار. (برهان ). تنبوره ٔ چارتاره است . (جهانگیری ) : گهی سماع زنی گاه بربط و گ...
-
چارتار
لغتنامه دهخدا
چارتار. (اِ مرکب ) طنبور و رباب چهارتار را گویند. (برهان ) : طبع گیتی راست شد درعهد تو زآنسان که بازنشنود صوت مخالف هیچکس زین چارتار. سلمان ساوجی .|| کنایه از چهارعنصر و عالم و دنیا هم هست به اعتبار چهاررکن . (برهان ). رجوع به چارتا و چارتاره شود.
-
چهارتا
لغتنامه دهخدا
چهارتا. [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) چهارلا. دارای چهارتا. چهارتو. دو توی مضاعف . || (اِ مرکب ) کنایه از چهارعنصر است . || کنایه از دنیا به اعتبار چهاررکن . || طنبور. (لغت محلی شوشتر). طنبور. رباب . شوشک . چهارتار و چهارتاره . رجوع به چارتا شود.
-
چهارتاره
لغتنامه دهخدا
چهارتاره . [ چ َ / چ ِ رَ رِ ] (اِ مرکب ) نام ساز. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). طنبور. و رباب هر سازی که چهار سیم دارد. چهارتار : شارک ز توچمن گشت هندوی چهارتاره زن گشت .خاقانی .|| کنایه از عناصر اربعه . || دنیا به اعتبار چهارعنصر. رجوع به چارتاره شود.
-
حسین صبوحی
لغتنامه دهخدا
حسین صبوحی . [ ح ُ س َ ن ِ ص َ ] (اِخ ) شاعر موسیقی دان و هنرمند سده ٔ یازدهم هجری بود. از خوانسار برخاست و به تبریز شده و از آنجا باتفاق ملا واصب به گیلان رفت و نزد میرزا عبداﷲ وزیر لاهیجان مقرب گردید. چهارتار نیکو مینواخت و قصه ٔ حمزه ٔ و شاهنامه خ...
-
شیشاک
لغتنامه دهخدا
شیشاک . (اِ) شیشک . گوسپند یکساله . (یادداشت مؤلف ) (از برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ). بچه ٔ گوسفند یکساله ، این لفظ ترکی است . (از آنندراج ) (از غیاث ) : خشم سگساران رها کن خشم از شیران ببین خشم از شیران چو دیدی سر بنه شیشاک شو. مولوی (ا...
-
شیشک
لغتنامه دهخدا
شیشک . [ شی ش َ ] (اِ) شیشاک و گوسپند یکساله . (ناظم الاطباء) (از برهان ). بره ٔ شش ماهه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). بره ٔ شش ماهه بزرگتر از بره ٔ پروار. بره ٔ چاق شش ماهه تا یک ساله . (یادداشت مؤلف ). در تداول اهالی خراسان ، گوسپند نر که بیش ...
-
شاهد
لغتنامه دهخدا
شاهد. [ هَِ ] (ع اِ) مرد نیکوروی و خوش صورت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ریدک . نکل . نوخط. نوجوان . لیتک . (برهان ) : شاهدان زمانه خرد و بزرگ دیده را یوسفند و دل را گرگ .سنایی .هر گروهی بر زنی و شاهدی شیفته گشته چون مرغ در دام و دستان او مانده . (ب...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِ) آلت موسیقی . آنچه که نوازند مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن . (از برهان ). نی و چنگ و هر چه بنوازند.(رشیدی ). چنگ . (شعوری ). آنچه میزنند مثل رباب و بربط و چغانه و امثال آن . (شرفنامه ٔ منیری ). چیزی که مطربان نوازن...
-
تار
لغتنامه دهخدا
تار. (اِ) چیز دراز بسیار باریک مثل موی و لای ابریشم و رشته ٔپنبه و تنیده ٔ عنکبوت . (فرهنگ نظام ). تانه ٔ بافندگان که نقیض پود است . (برهان ) (انجمن آرا). ریسمان جامه که بهندی تانا گویند. (غیاث اللغات ). ریسمان پارچه که در طول واقع شده است ، و آنکه د...