کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چنین و چنانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زین
لغتنامه دهخدا
زین . [ ] (اِخ ) کیسه دوزبوده و از جمله ٔ خوش طبعان زمان و این مقطع ازوست :با زین که منعت کند از صحبت ناجنس بیگانه چنانی که غم خویش نداری .(مجالس النفائس ، در ذکر کسانی که در آخر زمان علیشیر نوائی بوده اما بملازمت ایشان مشرف نشده اند). رجوع به مجالس ...
-
مزیج
لغتنامه دهخدا
مزیج . [م ِ ] (ع اِ) صورت ممال مزاج است . مزاج : آن چنانی ز عشق و طبع و مزیج که نسنجی به چشم عاقل هیچ . سنائی (حدیقه چ مدرس ص 335).و رجوع به مزاج شود.- هم مزیج ؛ همنشین . همدم : خاک است طینت تو و با آب هم مزیج دلو است طالع تو و با چرخ هم عنان . خواج...
-
خداوندزاده
لغتنامه دهخدا
خداوندزاده . [ خ ُ وَ دَ ] (اِ مرکب ) فرزند پادشاه . ملک زاده . خسروزاده . فرزند شهریار. مهترزاده . بزرگ زاده : منشور هرون بولایت خوارزم بخلیفتی خداوندزاده امیر سعیدبن مسعود نسخت کردند. (تاریخ بیهقی ). سلطان برنشست ، بکوشک سپید رفت با هفت تن از خداون...
-
کینه دار
لغتنامه دهخدا
کینه دار. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه دارای کینه است . دشمن . (فرهنگ فارسی معین ). بداندیش . خصم . آنکه از دیگری عداوت و خصومت در دل دارد : شما گر همه کینه دار منیدوگر دوستارید و یار منید. فردوسی .دو شاه و دو کشور چنان کینه داربرفتند با خوارمایه سو...
-
ظهار
لغتنامه دهخدا
ظهار. [ ظِ ] (ع مص ) تظهیر. مظاهره . تَظَهر. با زن خود صیغه ٔ بیزاری زیرین گفتن : انت ِ عَلَی َّ کظَهْرِ اُمّی ؛ یعنی چنانکه مادر بر من حرام است تو نیز از این پس چنانی . و در این حال زن بدو حرام شود و تا کفاره ندهد حلال نگردد. ظهار در جاهلیت موجب تحر...
-
طلبیدن
لغتنامه دهخدا
طلبیدن . [ طَ ل َ دَ ] (مص جعلی ) مصدر برساخته ای از طلب . دعوت کردن . خواندن . آواز کردن . || خواستن . درخواستن . ابتغاء. جُستن : سرای و قصر بزرگان طلب تو در دنیاچو مامه (؟) چند گزینی تو جای ویرانی . منجیک .شهریاری که خلافت طلبد زود فتداز سمنزار به ...
-
پاکیزه
لغتنامه دهخدا
پاکیزه . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) صاحب غیاث اللغات گوید: منسوب به پاک زیرا که مرکب است ازلفظ پاک و ایزه که کلمه ٔ تصغیر و نسبت است و نظیر این آتشیزه بمعنی کرم شب تاب و چون کلمه ٔ نسبت زائد می آید میتواند که پاکیزه مزید علیه پاک بود یا مرکب ازلفظ پاکی و ...
-
تبوک
لغتنامه دهخدا
تبوک . [ ت َ ] (اِخ ) (غزوه ...) محمدبن جریر رحمةاﷲ علیه ایدون گویدکه پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم مردمان را آگاهی داد که به تبوک روند و توانگران را بفرمود که درویشان را یاری کنید به ستور و نفقه و هر کسی بمقدار خویش چیزی میدادند و عثمان اندرین غزو چندان ...
-
توتیا
لغتنامه دهخدا
توتیا. (اِ) بمعنی سنگ سرمه ، و در تحفه گوید آن بر سه قسم است ، یکی زرد و یکی کبود و معدنی و انابیبی که مشتق از انبوبه است و به پارسی توتیای قلم می نامند و یکی از آنهااز دود مس است که در گداختن سنگ مس در کوره ٔ دوطبقه بهم می رسد و از سایر چیزها نیز گی...
-
خاندان
لغتنامه دهخدا
خاندان . [ ن َ ] (اِ مرکب ) دوده . تبار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آل . (مجمل اللغة). دودمان . (شرفنامه ٔ منیری ). قبیله . اهل بیت . عترت . خانمان . خانواده : بدآمد بدین خاندان بزرگ همه میش گشتیم و دشمن چو گرک . فردوسی .تو با بندگان گوی زآنسان سخن ک...
-
باکویه
لغتنامه دهخدا
باکویه . [ ی َ ] (اِخ ) جد محمدبن عبداﷲبن احمد شیرازی صوفی است . ابوبکربن خلف و ابوالقاسم قشیری از او روایت کرده اند. (از تاج العروس ). شیخ باکویی به شیراز، گویند برادر پیرحسین بوده و مرید ابوعبداﷲ خفیف . (ازتاریخ گزیده چ نوائی ص 662).صاحب شدّالازار ...
-
لایق
لغتنامه دهخدا
لایق . [ ی ِ ] (ع ص ) درخورِ. سزا. سزاوار. شایان . شایسته ٔ. برازنده ٔ. زیبا. (زمخشری ). ازدرِ. زیبنده ٔ.زیبای ِ. برازای ِ. برازا. جدیر. حقیق . قمین . خلیق . حری . قَرف . (منتهی الارب ). بابت ِ. مستوجب : نگونسار آویزم او را به چاه که چاهست اورا بلایق...
-
ناخن
لغتنامه دهخدا
ناخن . [ خ ُ ] (اِ) ناخون . هندی باستان ، نخا (ناخن انسان ، ناخن حیوانات ). پهلوی ، ناخون . افغانی ، نوک . بلوچی ، ناخون . ناکون ، ناهون . کردی ، ناخنب [ کردی اصیل ، نینوک ]. پشتو،ناخون . ماده ٔ شاخی که درانتهای انگشتان انسان و [برخی ] جانوران میروید...
-
بخش
لغتنامه دهخدا
بخش . [ ب َ ] (اِ) حصه و بهره . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). بهره و حصه و قسمت و نصیب . (ناظم الاطباء). حصه ٔ مردم و قسمت . برخ . بهر. بهره . (از شرفنامه ٔ منیری ). حصه و نصیب . (غیاث اللغات ). سهم . قسم . قسمت . رسد. جزء. پاره . بعض . قطعه ....
-
تاج الافاضل
لغتنامه دهخدا
تاج الافاضل . [ جُل ْ اَ ض ِ ] (اِخ ) خالدبن الربیع. وی از افاضل خراسانست که عوفی در لباب الالباب بدینسان از وی یاد می کند: الامیرالعمید العالم فخرالدین تاج الافضل خالدبن الربیع الملکی الطولانی . از افاضل جهان و از اعیان خراسان بوده بکفایت و شهامت یگ...