کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چنبره زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چنبره زدن
لغتنامه دهخدا
چنبره زدن . [ چَم ْ ب َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) چنبر زدن . حلقه های خرد یا بزرگ دایره ای شکل زدن . چنانکه مار آن هنگام که در جایی آرام و قرار گیرد بدانگونه گرد خود حلقه زند. و رجوع به چنبر و چنبر زدن شود.
-
واژههای مشابه
-
انگبین چنبره
لغتنامه دهخدا
انگبین چنبره . [ اَ گ َ / گ ُ چَم ْ ب َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) شان . شانه . شان عسل . (یادداشت مؤلف ) : هم از خوردنیها و هرگونه سازکه ما را بباید بروز دراز...ز خرما هزار و ز شکر هزاربود ساخته راست کرده شمارده ودوهزار انگبین چنبره بدژها کشند اینهمه یکس...
-
جستوجو در متن
-
چنبرک زدن
لغتنامه دهخدا
چنبرک زدن . [ چَم ْ ب َ رَ زَ دَ ] (مص مرکب ) چنبرزدن . چنبره زدن . چنبرک کردن . حلقه زدن . خمیده شدن . و رجوع به چنبرک کردن و چنبر زدن و چنبره زدن شود.
-
تحوی
لغتنامه دهخدا
تحوی . [ ت َ ح َوْ وی ] (ع مص ) حلقه شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انقباض و استداره ٔ چیزی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تحوی مار؛ جمع شدن و چنبره زدن و حلقه زدن آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || گردآمدن و فراهم آمدن . (تاج ا...
-
استکفاف
لغتنامه دهخدا
استکفاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گرد گرفتن چیزی را و نگریستن بسوی آن . (منتهی الارب ). گرد چیزی برآمدن . || کف دست بر ابرو نهادن تا چیزی دیده شود. دست بر ابرو نهادن تا چیزی ببیند. (تاج المصادر بیهقی ). دست پیش چشم داشتن وقت نگریستن از دور. یقال : استکففت...
-
پیچیدن
لغتنامه دهخدا
پیچیدن .[ دَ ] (مص ) درنوشتن . درنوردیدن . نوردیدن . لوله کردن . التواء. ملتوی کردن . تافتن . پیچ دادن . طی ّ، چنانکه در نامه ای و طوماری . طی کردن . طومار کردن . مطوی کردن . نوشتن . نبشتن . عصب . (منتهی الارب ). اقطرار. انطواء. اهتصار. جلز. تجلیز. (...
-
مضراب
لغتنامه دهخدا
مضراب . [ م ِ ] (ع ص ) مرد سخت زننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) آلت ِ زدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). در اصل بمعنی مطلق آلت زدن است . (آنندراج ). || زخمه ٔ رباب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)...
-
دورو
لغتنامه دهخدا
دورو. [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوروی . هرچیز که دارای دورویه باشد. (ناظم الاطباء). || دارای دوجهت . دارای دوطرف : یکرویه کرد خواهد گیتی ترا از آن دورو ازاین جهت شده شخص نزار تیغ. مسعودسعد.یعنی که خور رفت از علودر جدی چون دف دورو. مجیر بیلقانی .- طب...
-
پره
لغتنامه دهخدا
پره . [ پ َ رَ / رِ / پ َرْ رَ / رِ ] (اِ) حلقه و دایره ٔ لشکر از سوار و پیاده . خطی که از سوار و پیاده کشیده شود و آنرابعربی صف خوانند. (برهان ). حلقه ٔ زده ٔ لشکریان سوارو پیاده برای حصار دادن نخجیر و جز آن : ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ که میر پر...
-
حلقة
لغتنامه دهخدا
حلقة. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) حلقه . هر چیز مدور بشکل دایره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز گرد چون حلقه ٔ آهن و حلقه ٔ نقره و حلقه ٔ طلا. || مردمی که گرد هم دائره وار اجتماع کنند. (از اقرب الموارد) : در حلقه ٔ ما ز راه افسوس گه رقص کند گهی زمی...