کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چنبره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چنبره
لغتنامه دهخدا
چنبره . [ چَم ْ ب َ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چولائی خانه بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در چهل هزارگزی شمال باختری مشهد واقع است . در دامنه ٔ کوه واقع و هوایش سردسیری است و 44 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش ذرت و کنجد و شغل اهالی زراعت و مالداری میب...
-
چنبره
لغتنامه دهخدا
چنبره . [چَم ْ ب َ رَ / رِ ] (اِ) چنبر. حلقه . دایره . هر چیز دایره مانند چون کم غربال و غیره . چنبرک : چنبره ٔ دید جهان ادراک تست پرده ٔ پاکان حس ناپاک تست . مولوی . || حلقه مانندی از پاره های جامه و تکه های پارچه درهم پیچیده که طبق کشان روی سر گذاش...
-
واژههای مشابه
-
انگبین چنبره
لغتنامه دهخدا
انگبین چنبره . [ اَ گ َ / گ ُ چَم ْ ب َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) شان . شانه . شان عسل . (یادداشت مؤلف ) : هم از خوردنیها و هرگونه سازکه ما را بباید بروز دراز...ز خرما هزار و ز شکر هزاربود ساخته راست کرده شمارده ودوهزار انگبین چنبره بدژها کشند اینهمه یکس...
-
چنبره زدن
لغتنامه دهخدا
چنبره زدن . [ چَم ْ ب َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) چنبر زدن . حلقه های خرد یا بزرگ دایره ای شکل زدن . چنانکه مار آن هنگام که در جایی آرام و قرار گیرد بدانگونه گرد خود حلقه زند. و رجوع به چنبر و چنبر زدن شود.
-
جستوجو در متن
-
چنبرک زدن
لغتنامه دهخدا
چنبرک زدن . [ چَم ْ ب َ رَ زَ دَ ] (مص مرکب ) چنبرزدن . چنبره زدن . چنبرک کردن . حلقه زدن . خمیده شدن . و رجوع به چنبرک کردن و چنبر زدن و چنبره زدن شود.
-
انگبین کندره
لغتنامه دهخدا
انگبین کندره . [ اَ گ َ / گ ُ ؟ ] (اِ مرکب ) کندوی عسل . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به انگبین چنبره شود.
-
دب
لغتنامه دهخدا
دب . [ دَ ] (اِ) دف . دپ . چنبره ٔ پوست بر او کشیده است که بازیگران و سازندگان دارند. رجوع به دف شود.
-
جنبره
لغتنامه دهخدا
جنبره . [ جَمْب ْ رَ / رِ ] (اِ) حلقه و دایره (؟). چنبره : ده ودوهزار انگبین جنبره بدژها کشند این همه یکسره . فردوسی .در فهرست ولف آمده : جُنْبْرَه ، مطابق نسخه ٔ «فردوسی چ بمبئی ص 50 شعر 428» بمعنی Seitenweg و در فردوسی چ «C» چنبره آمده و در نسخه ٔ ...
-
دایره زن
لغتنامه دهخدا
دایره زن . [ ی ِ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) که دایره زند. که حلقه بندد. که گرداگرد چیزی درآید. که چنبره زند. || که دایره نوازد. که دورویه و دف و دایره را که آلت موسیقی است بنوازش درآورد.
-
دایره ساز
لغتنامه دهخدا
دایره ساز. [ ی ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) که دایره سازد. که دایره ترتیب دهد. که چنبره و حلقه زند. || که دایره کشد. که شکل دایره رسم کند. || که دایره (آلت موسیقی ) سازد. که ترتیب دایره کند.
-
آخره
لغتنامه دهخدا
آخره . [ خ ُ رَ / رِ ] (اِ) آخوره . آخُرک . ترقوه . چنبره ٔ گردن . || گودی که در میان توده ٔ خاک کنند تا در آن آب ریزند گل ساختن را. || طویله ، به معنی طنابی درازو برکشیده که چندین اسب بدو توان بستن : تیغزنان میرسد خسرو انجم ز شرق کو همه شب دررمید زآ...
-
تراقی
لغتنامه دهخدا
تراقی . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ ترقوه . (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). ج ِ ترقوه ، بمعنی چنبره ٔ گردن . (از آنندراج ). و قیل التراقی اعالی الصدر حیثما یترقی فیه النفس .(اقرب الموارد) : کلا ...
-
تحوی
لغتنامه دهخدا
تحوی . [ ت َ ح َوْ وی ] (ع مص ) حلقه شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انقباض و استداره ٔ چیزی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تحوی مار؛ جمع شدن و چنبره زدن و حلقه زدن آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || گردآمدن و فراهم آمدن . (تاج ا...