کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چرکخونی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خونی
لغتنامه دهخدا
خونی . (اِخ ) دهی است جزء بخش نوبران شهرستان ساوه . واقع در هشت هزارگزی جنوب خاوری نوبران و دو هزارگزی راه عمومی . سردسیری و دارای 628 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه ٔ مزدقان ، راه مالرو و در تابستانها می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
-
خونی
لغتنامه دهخدا
خونی . (ص نسبی ) منسوب بخون . (ناظم الاطباء). دموی . (یادداشت مؤلف ). || از خون . آنچه از خون بوجود آید. || آلوده بخون . (یادداشت مؤلف ).- اسهال خونی ؛ شکم روشی که در مدفوع خون باشد. || قتال . سفاک . (انجمن آرای ناصری ). قاتل . کشنده . (ناظم الاطب...
-
چرک
لغتنامه دهخدا
چرک . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع بلوک کوهپایه ٔ کرمانست که آبش از قنات و محصولش فقط جو و گندم است و چیزدیگر بعمل نمی آید». (از مرآت البلدان ج 4 ص 221).
-
چرک
لغتنامه دهخدا
چرک . [ چ َ ] (اِ) مرغی است که خود را سرنگون از درخت آویزد، و آنرا مرغ حقگوی خوانند. (برهان ). نام مرغی است که خود را از درخت آویزد. (جهانگیری ). مؤلف انجمن آرا نویسد: «در برهان گفته مرغی است که خود را از درخت درآویزد، و او از جهانگیری نقل کرده ، آن...
-
چرک
لغتنامه دهخدا
چرک . [ چ َرْ رَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «جزء بلوک خفر است و این بلوک از بلوکات قریب باعتدال فارس میباشد که در طرف مشرق مایل بجنوب شیراز بمسافت شانزده فرسخ واقعست . طول جلگه ٔ این بلوک تخمیناً شانزده فرسخ و عرض آن به تفاوت نیم فرسخ تا یک و...
-
چرک
لغتنامه دهخدا
چرک . [ چ َرْ رَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قلعه ایست در خاک بجنورد که ده خانوار سکنه ٔ آنست . هوایی معتدل دارد. و زراعت آن از آب چشمه مشروب میشود». (از مرآت البلدان ج 4 ص 220).
-
چرک
لغتنامه دهخدا
چرک . [ چ ِ ] (اِ) ریمی که از زخم آید. (برهان ). ریم که از زخم برآید، بهندی آنرا پیب گویند. (آنندراج ) (غیاث ). ماده ای غلیظ و سفیدرنگ و یا خون آلودی که در دملها تولید میگرددو از زخمها می پالاید. (ناظم الاطباء). ماده ٔ فاسدی که از زخم بیرون مییاید که...
-
چرک
لغتنامه دهخدا
چرک . [ چ ُ رَ ] (ترکی ، اِ) نان .(فرهنگ نظام ). مطلق نان . چروک . رجوع به چروک شود.
-
چرک
لغتنامه دهخدا
چرک . [چ َ رَ ] (اِ) مطلق زخم را گویند اعم از زخم کارد و شمشیر و غیره . (برهان ). زخم . (جهانگیری ) (انجمن آرا)(آنندراج ). زخم خواه از کارد و شمشیر باشد و یا جز آن . ریش . (ناظم الاطباء). جراحت . بریدگی : چرک زد چشم زخمی را ز یک خس ز بهر چشم او را زخ...
-
چرک
لغتنامه دهخدا
چرک .[ چ ُ ] (اِخ ) دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل که در 12هزارگزی باختر بنجاز و 8هزارگزی راه فرعی بند زهک به زابل واقعست . جلگه و گرمسیر است و 484 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ هیرمند، محصولش غلات و لبنیات ، شغل اهالی زراعت ، گله داری و بافتن قالیچ...
-
کلین خونی
لغتنامه دهخدا
کلین خونی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ناتل رستاق است که در بخش نور شهرستان آمل واقع است و 185 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
گلین خونی
لغتنامه دهخدا
گلین خونی . [ گ َ ] (اِخ ) خاکستر خونی . دهی است از دهات نور مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 149).
-
کلاته خونی
لغتنامه دهخدا
کلاته خونی . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهربانو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. محلی جلگه ای و معتدل است و سکنه 381 تن . آب آنجا از قنات ، محصول آن غلات ، بنشن ، و شغل مردم زراعت و مالداری و قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ای...
-
زینب خونی
لغتنامه دهخدا
زینب خونی . [ زَ / زِ ن َ ] (حامص مرکب ) زینب خوانی . سخن گفتن بجای زینب و از زبان حضرت زینب (ع ) در تعزیه ها و به اصطلاح امروز «رل » حضرت زینب را بازی کردن . (از فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ). رجوع به ماده ٔ قبل و زینب بنت الامام علی ... شود.
-
اسهال خونی
لغتنامه دهخدا
اسهال خونی . [ اِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ذوسنطاریا . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). دل پیچه . سحج . اسهال دموی . پیچاک .