کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چرکجَنبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چرک
لغتنامه دهخدا
چرک . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع بلوک کوهپایه ٔ کرمانست که آبش از قنات و محصولش فقط جو و گندم است و چیزدیگر بعمل نمی آید». (از مرآت البلدان ج 4 ص 221).
-
چرک
لغتنامه دهخدا
چرک . [ چ َ ] (اِ) مرغی است که خود را سرنگون از درخت آویزد، و آنرا مرغ حقگوی خوانند. (برهان ). نام مرغی است که خود را از درخت آویزد. (جهانگیری ). مؤلف انجمن آرا نویسد: «در برهان گفته مرغی است که خود را از درخت درآویزد، و او از جهانگیری نقل کرده ، آن...
-
چرک
لغتنامه دهخدا
چرک . [ چ َرْ رَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «جزء بلوک خفر است و این بلوک از بلوکات قریب باعتدال فارس میباشد که در طرف مشرق مایل بجنوب شیراز بمسافت شانزده فرسخ واقعست . طول جلگه ٔ این بلوک تخمیناً شانزده فرسخ و عرض آن به تفاوت نیم فرسخ تا یک و...
-
چرک
لغتنامه دهخدا
چرک . [ چ َرْ رَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قلعه ایست در خاک بجنورد که ده خانوار سکنه ٔ آنست . هوایی معتدل دارد. و زراعت آن از آب چشمه مشروب میشود». (از مرآت البلدان ج 4 ص 220).
-
چرک
لغتنامه دهخدا
چرک . [ چ ِ ] (اِ) ریمی که از زخم آید. (برهان ). ریم که از زخم برآید، بهندی آنرا پیب گویند. (آنندراج ) (غیاث ). ماده ای غلیظ و سفیدرنگ و یا خون آلودی که در دملها تولید میگرددو از زخمها می پالاید. (ناظم الاطباء). ماده ٔ فاسدی که از زخم بیرون مییاید که...
-
چرک
لغتنامه دهخدا
چرک . [ چ ُ رَ ] (ترکی ، اِ) نان .(فرهنگ نظام ). مطلق نان . چروک . رجوع به چروک شود.
-
چرک
لغتنامه دهخدا
چرک . [چ َ رَ ] (اِ) مطلق زخم را گویند اعم از زخم کارد و شمشیر و غیره . (برهان ). زخم . (جهانگیری ) (انجمن آرا)(آنندراج ). زخم خواه از کارد و شمشیر باشد و یا جز آن . ریش . (ناظم الاطباء). جراحت . بریدگی : چرک زد چشم زخمی را ز یک خس ز بهر چشم او را زخ...
-
چرک
لغتنامه دهخدا
چرک .[ چ ُ ] (اِخ ) دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل که در 12هزارگزی باختر بنجاز و 8هزارگزی راه فرعی بند زهک به زابل واقعست . جلگه و گرمسیر است و 484 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ هیرمند، محصولش غلات و لبنیات ، شغل اهالی زراعت ، گله داری و بافتن قالیچ...
-
چرک آهن
لغتنامه دهخدا
چرک آهن . [ چ ِ ک ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زنگ آهن . (ناظم الاطباء). || کثافت آهن که در آتش جدا میشود.
-
چرک دندان
لغتنامه دهخدا
چرک دندان . [ چ ِ ک ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کثافت دندان . بار دندان . جرم دندان . طَلَم . طَلی ّ. (منتهی الارب ). رجوع به چرک شود.
-
چرک دنیا
لغتنامه دهخدا
چرک دنیا. [ چ ِ ک ِ دُن ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مال و متاع دنیا. (آنندراج ). مال و متاع دنیا.اسباب دنیا. (مجموعه ٔ مترادفات ص 317) : پاک اگر شویند دست از چرک دنیا خاکیان دست در یک کاسه با خورشید چون عیسی کنند. صائب (از آنندراج ).عاقبت ب...
-
چرک شدن
لغتنامه دهخدا
چرک شدن . [ چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آلوده شدن . آلوده شدن تن یا جامه و امثال آن بچیزی ناپسند. چرکین شدن . کثیف شدن . شوخگن شدن : جامه ٔ پر صورت دهرای جوان چرک شد و شد بکف گازران . رودکی .رجوع به چرک و چرکین و چرک شده و چرکین شدن و چرک گرفتن شود.
-
چرک کردن
لغتنامه دهخدا
چرک کردن . [ چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آلوده کردن . کثیف کردن . ملوث کردن . چرکین کردن . رجوع به چرک و چرکین شود. || با کیسه به بدن مالیدن تا چرک بیرون آید که عموماً در حمام میشود. (فرهنگ نظام ). گرفتن چرک تن در حمام با کیسه یا صابون و جز آن . شوخ کردن...
-
چرک گرفتن
لغتنامه دهخدا
چرک گرفتن . [ چ ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) چرک شدن . چرکین شدن . پیدا شدن چرک در تن یا جامه و امثال آن . کثافت گرفتن . شوخگن شدن . رجوع به چرک و چرک شدن شود. || ستردن چرک از تن . چرک کردن . شوخ گرفتن . پاک کردن تن از شوخ و چرک . رجوع به چرک و چرک کردن...
-
چرک گوش
لغتنامه دهخدا
چرک گوش . [ چ ِ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ماده ٔ زردرنگی که در سوراخ گوش تولید گردد. (ناظم الاطباء). زهر گوش . تلخی گوش . ماده ٔ زردرنگ و تلخ و چرب که در گوش پدید آید. ریم گوش . ماده ٔ زردی که عادةً از درون گوش تراود. صَملاخ . صُملوخ . (منتهی ال...