کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چاک گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چاک گشتن
لغتنامه دهخدا
چاک گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پاره شدن . شکافته شدن . دریده گشتن : سر فور دیدند پر خون و خاک همه تنش گشته بشمشیر چاک . فردوسی .بدیدندش از دور پر خون و خاک سراپای گشته بشمشیر چاک .فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
چاک چاک
لغتنامه دهخدا
چاک چاک . (اِ صوت مرکب ) چاکاچاک . چکاچاک . چکچاک . چکاچک . طراق طراق . جرنگ جرنگ . ترنگ ترنگ . بمعنی چاکاچاک است که صدای طراق طراق زدن شمشیر و خنجر و تبرزین و مانند آن باشد. (برهان ) (آنندراج ). صدای برخورد شمشیر و تبرزین و جز آن . (ناظم الاطباء). ص...
-
چاک چاک کردن
لغتنامه دهخدا
چاک چاک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکافتن . پاره پاره کردن . درانیدن . شرحه شرحه و ریش ریش کردن .پاره پوره کردن . زخم فراوان کسی را زدن : بخود کرد جامه همه چاک چاک بسر بر همیکرد ز اندوه خاک . فردوسی .کنند این زره در برت چاک چاک چو مردار آنگه کشندت ...
-
چاک چاک شدن
لغتنامه دهخدا
چاک چاک شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شکافته شدن . ترکیدن . پاره و دریده شدن . بسیار پارگی و شکافتگی بهم رسانیدن . شرحه شرحه و ریش ریش شدن : خروشید و جوشید و برکند خاک ز نعلش زمین شد همه چاک چاک . فردوسی .بلند آسمان چون زمین شد زخاک بسی گردن و بر شده چ...
-
یخه چاک
لغتنامه دهخدا
یخه چاک . [ ی َ خ َ / خ ِ ] (ص مرکب ) آدمی با جامه ای که گریبان وی پاره و چاک شده باشد. (یادداشت مؤلف ).
-
چاک آستین
لغتنامه دهخدا
چاک آستین . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) چاکی که در آستین کنند و این دو نوع بود، یکی در طول و رسم مردم ولایات همین است و دوم در عرض و این را در هندوستان «قلابه » خوانند. (آنندراج ) : طپیدن دل مجروح را توان دیدن ز ساعد تو که از چاک آستین پیداست .وحید (از آنندرا...
-
چاک خوردن
لغتنامه دهخدا
چاک خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) شکافته شدن . ترکیدن . پاره شدن . دریدن . مجروح شدن . زخم خوردن . بریده شدن و شکافتن عضوی از بدن یا جامه و جز آن : چاکها از دم نسیم خورم تارهای کفیده را مانم .مسیح کاشی (از آنندراج ).
-
چاک دادن
لغتنامه دهخدا
چاک دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) شکافتن . پاره کردن . زخم زدن . دریدن .
-
چاک ران
لغتنامه دهخدا
چاک ران . [ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از فرج .(آنندراج ) (غیاث ). فرج . (ناظم الاطباء) : شکر گوئید ای سپاه و چاکران رسته اید از شهوت و از چاک ران . مولوی .|| کنایه است از دبر. (آنندراج ) (غیاث ). دبر. (ناظم الاطبا).
-
چاک زدن
لغتنامه دهخدا
چاک زدن . [ زَ دَ] (مص مرکب ) دریدن . پاره کردن . شکافتن : ره جیب جانها رفو میزندبنازم به چاکی که او میزند. ظهوری (از آنندراج ). || دریدن گریبان یا جامه در ماتمی از شدت اندوه و المی . دریدن لباس به نشانه ٔغم و اندوه عظیم یا ترس یا تظلم : نیکعهدی در ز...
-
چاک سینه
لغتنامه دهخدا
چاک سینه . [ ک ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چاک گریبان . (آنندراج ). گریبان . یقه : گلشن اندام او موج لطافت میزندمیتوان دیدن ز چاک سینه ٔ او جوی گل .سالک یزدی (از آنندراج ).
-
چاک شدن
لغتنامه دهخدا
چاک شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پاره شدن . شکافته شدن . دریده شدن : یکی از کید شد پرخون دوم شد چاک از تهمت سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر. رودکی .چو ویسه چنان دید غمناک شددلش گفتی از غم بدو چاک شد. فردوسی .یکی تیغ زد شاه بر گردنش همه چاک شد جوشن...
-
چاک کردن
لغتنامه دهخدا
چاک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاک زدن . پاره کردن . دریدن . شکافتن . خراشیدن : بکردند چاک آن کیی جوشنش بشمشیر شد پاره پاره تنش . فردوسی .به آب اندرون تن در آورده پاک چنان چون کند خور شب تیره چاک . فردوسی .فکند آن تن شاهزاده بخاک بچنگال کردش جگرگاه...
-
چاک نای
لغتنامه دهخدا
چاک نای . (اِ مرکب ) فم حنجره . فم ِ قصبةالریة. مزمار. چاک صوت . (واژه های نو، فرهنگستان ایران ).