کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چارپایه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چارپایه
لغتنامه دهخدا
چارپایه .[ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) چارپا و هر چیز که دارای چهار پایه باشد. (ناظم الاطباء). || کرسیی که دارای چهارپایه باشد. کرسیچه . نوعی صندلی مخصوص که در کفشدوزی ها یا قهوه خانه ها برای نشستن بکار میرود.
-
جستوجو در متن
-
وضیحة
لغتنامه دهخدا
وضیحة. [وَ ح َ ] (ع اِ) چاروا. (ناظم الاطباء). چارپایه . (منتهی الارب ). چهارپا. نَعَم . (اقرب الموارد) (المنجد).ج ، وضائح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
قلذ
لغتنامه دهخدا
قلذ. [ ق َ ل َ ] (ع اِ) کرمکی است شپش مانندکه به چارپایه درآویزد و تا حیاتش مفارقت نکند. (منتهی الارب ). چیزی است چون شپش که به بهائم چسبد و تا آنها را نکشد جدا نشود. (اقرب الموارد از صاغانی ).
-
نفس بهیمی
لغتنامه دهخدا
نفس بهیمی . [ ن َ س ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جان حیوان چارپایه ، و مراد از این نفس اماره است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مراد قوت شهوانی و نفس شهوانی است . (از فرهنگ علوم عقلی از مصنفات ج 1 ص 34 و اخلاق ناصری 54).
-
بهیمی
لغتنامه دهخدا
بهیمی . [ب َ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به بهیمه که بمعنی چارپایه است . (از غیاث ) (از آنندراج ). منسوب به بهیمه . حیوانی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : بر لذت بهیمی چون فتنه گشته ای بس کرده ای بدان که حکیمت بود لقب .ناصرخسرو.و از عادت بهیمی و طب...
-
گورکن
لغتنامه دهخدا
گورکن . [ ک َ ] (نف مرکب ) شخصی که معاش او منحصر در کندن گورها باشد. (آنندراج ). حفار. (مهذب الاسماء). حفار و آنکه گور می کند. (ناظم الاطباء). قبرکننده . دفن کننده ٔ مردگان . (ولف ). لاحِد : به خاقان چین گفت کای کامجوی همی گورکن خواهد آن نامجوی . فرد...
-
چارپای
لغتنامه دهخدا
چارپای . (اِ مرکب ) هر حیوانی که دارای چهار دست و پا باشد. چارپا. چاروا. ذوات الاربع || مرکب سواری چون اسب و استر و خر و شتر و امثال آن . ستور. نعم . بهیمه . ماشیه . مال : سکندر بدو گفت تاریک جای بدو اندرون چون رود چارپای . فردوسی .تبه شد بسی مردم و ...
-
دده
لغتنامه دهخدا
دده . [ دَ دَ / دِ ] (اِ) سبع. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). جانور دشتی بود. (اوبهی ). درنده . جانور درنده . دد. (برهان ). وحش . جانور درنده از بهایم . مقابل دام . (از شرفنامه ). چارپایه که درنده باشد مثل شیر و غیره . (غیاث ). ج ، ددگان : معاویة ال...
-
پرواز
لغتنامه دهخدا
پرواز. [ پ َرْ ] (اِ مص ) بررفتن بهوا با بال چنانکه مرغان . رشیدی گوید: پریدن لیکن پریدن معنی حقیقی او نیست چنانکه مشهور شده بلکه معنی حقیقی او پرگشادن است که پرباز نیز گویند اما چون پریدن را پرگشادن لازم است به مجاز معنی پریدن ازو اراده کنند. - انته...
-
پلنگ
لغتنامه دهخدا
پلنگ . [ پ َ ل َ ] (اِ) جانوری است از رده ٔ پستانداران از راسته ٔ گوشتخواران جزو تیره ٔ گربه سانان با خالهای سیاه روی پوست و گونه های متعدد. گویند که دشمن شیر است . (از فرهنگ فارسی معین ) (از برهان قاطع). جانوری شبیه گربه از جنس یوزپلنگ که در افریقا ...
-
تخت
لغتنامه دهخدا
تخت . [ ت َ ] (اِ) اریکه و بدین معنی مشترک است در عربی و فارسی . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات بنقل بهار عجم ). محل جلوس پادشاه در هنگام سلام . سریر. اورنگ . جَرد. اریکه . (ناظم الاطباء). تخت معمولی از چوب و جز آن مخصوص تخت سلطان نیست بلکه بر اثر کثر...