کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پی و پخش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پی و پخش
لغتنامه دهخدا
پی و پخش .[ پ َ / پ ِ ی ُ پ َ ] (اِ مرکب ) پی و تاو. تاب و طاقت .تاب و توان : بدین رخش ماند همی رخش اوی ولیکن ندارد پی و پخش اوی .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 498).
-
واژههای مشابه
-
گسسته پی
لغتنامه دهخدا
گسسته پی . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب )از صفات کمان است . (آنندراج ). بریده زه : ز بس کشید نم از آب چشم پرخونم سپهر حال کمان گسسته پی دارد.ملا رشیدی (از آنندراج ).
-
سبک پی
لغتنامه دهخدا
سبک پی . [ س َ ب ُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) تیزرو. تند : بر اشتران سبک پی همی نهاد سبک شکارها که بر او تیر برده بود بکار. فرخی .این پیرجهانگرد سبک پی بِنَدیده ست در گردش خود چون تو گرانمایه جوانی . سنایی .سبک پی چو یاران بمنزل رسندنخسبد که واماندگان از ...
-
سخت پی
لغتنامه دهخدا
سخت پی . [ س َ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) نیرومند. قوی . (ولف ). پرزور که مقاومت داشته باشد : کنون تا به بینم که با جام می همی سست باشی وگر سخت پی .(شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 9 ص 2849).
-
در پی
لغتنامه دهخدا
در پی . [ دَ پ َ / پ ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) در پس . در عقب . (آنندراج ). در دنبال . در اثر. (ناظم الاطباء). بر اثر: عَقر؛ در پی شکارافتادن . (از منتهی الارب ). || پیاپی : متکاوس ؛ در پی آمدن چهار حرکات به اجتماع دو سبب (در فن عروض ). اقتصاص ، اقصاص ...
-
ملائک پی
لغتنامه دهخدا
ملائک پی . [ م َ ءِ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) رجوع به ملایک پی شود.
-
پی افکن
لغتنامه دهخدا
پی افکن . [ پ َ / پ ِ اَ ک َ ] (نف مرکب ) بنیان کن . زیروزبرکننده . ویران سازنده . ازبن برانداز. کن فیکون سازنده : سیلی پی افکن ؛ بنیان کن . || بنیان گذار. پی افکننده . برآورنده . بنیادنهنده .
-
پی اندرپی
لغتنامه دهخدا
پی اندرپی . [ پ َ / پ ِ اَ دَ پ َ / پ ِ ] (ق مرکب ) یکی بدنبال دیگری . متصل . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 255). پیاپی .
-
پی بر
لغتنامه دهخدا
پی بر. [ پ َ / پ ِ ب َ ] (نف مرکب ) پی شناس . آنکه پی برد. آنکه دریابد. قائف . (مهذب الاسماء).
-
پی بریده
لغتنامه دهخدا
پی بریده . [ پ َ / پ ِ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه پی او بریده است . آنکه وتر عرقوب او قطع شده است . پی کرده . پی زده .
-
پی بندی
لغتنامه دهخدا
پی بندی . [ پ َ / پ ِ ب َ ] (ص نسبی مرکب ، اِ مرکب ) ذوات الارجل المفصلیة. ج ، پی بندیان .
-
پی پل
لغتنامه دهخدا
پی پل . [ ] (اِ) بهندی فوفل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
پی پلامور
لغتنامه دهخدا
پی پلامور. [ ] (اِ) بهندی دارفلفل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
پی پیش
لغتنامه دهخدا
پی پیش . (اِ) در تداول اطفال ، گربه . پی پیشی .