کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیشتأملگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تأمل
لغتنامه دهخدا
تأمل . [ ت َ ءَم ْ م ُ ](ع مص ) نیک نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (فرهنگ نظام ). نیک نگریستن در چیزی . (آنندراج ). نگاه کردن . (ناظم الاطباء). اندیشیدن تا عاقبت کاری معلوم شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندیشه کردن . (آنندراج )...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِ) این کلمه اوستایی و بمعنی کوه است و در یسنا 1 فقره ٔ 14 و یسنا 2 فقره ٔ 14 و یسنا 3 فقره ٔ 16 و غیره آمده . در دو سیروزه ٔ کوچک و بزرگ در فقره ٔ 28 زمین ایزد نیک کنش و کوه اوشیدرن و همه ٔ کوههای رفاهیت راستی بخشنده و فر کیانی مزدا آفر...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِ) مقصودو مراد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) : سپهر آراسته عیشت جهان افروخته عمرت بمجد و فخر وجاه و بخت و عز و نام و کام و گر. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 143).کار بی علم کام و گر ندهدتخم بی مغز بار و بر ندهد. حکیم سنایی (از آنندرا...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِ) نام جوشی است مشهور که به عربی جرب گویند. (برهان ). در استعمال قدما به معنی بیماری مشهور است و در تداول امروزی ، بمعنی مبتلای بدان بیماری است بجای گرگن و گرگین . مرضی است که مویها را بریزاند و بدن خاصه انگشتان خارش کند و مجروح شود و آ...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِخ ) کوهی است در جنوب شرقی بوشهر و کوه نمک . (جغرافیای طبیعی کیهان ص 55).
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِخ ) مرکز دهستان کوه شهری بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 160000گزی جنوب کهنوج و 25000گزی خاور راه فرعی کهنوج به میناب واقع است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (پسوند) مرادف گار باشد، همچون : آموزگار و آموزگر که از هر دو معنی فاعلیت مفهوم میگردد. (برهان ). استعمال این لفظ در چیزی کنند که جعل جاعل را تصرف در هیئت آن چیز باشد، چون : شمشیرگر و زرگر مجاز است ، زیرا که جعل و جاعل را در ذات زر و آهن ه...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (حرف ربط و شرط) مخفف اگر، و کلمه شرطیه است . کردی گر (اگر). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : گر خدو را بر آسمان فکنم بی گمانم که بر چکاد آید. طاهر فضل .هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند. شهید بلخی .نکو گف...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ ُ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است در سرحد ملک غزان و به این معنی با کاف تازی مشهور است . (برهان ). نام رودی است در کشور بردع : بهشتی شده بیشه پیرامنش ز گر کوثری بسته بر دامنش . نظامی (از گنجینه ٔ گنجوی ص 130).اصل کلمه «کر» به ضم کاف تازی است . رج...
-
تأمل افتادن
لغتنامه دهخدا
تأمل افتادن . [ ت َ ءَم ْ م ُ اُ دَ ] (مص مرکب ) نیک نگریسته شدن . تأمل شدن : و در شکل پارس که برزده شده است تأمل افتد تحقیق این معنی معلوم گردد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 121). رجوع به تأمل و سایر ترکیبات آن شود.
-
تأمل فرمودن
لغتنامه دهخدا
تأمل فرمودن . [ ت َ ءَم ْ م ُ ف َ دَ ] (مص مرکب ) تأمل کردن . نیک نگریستن : همچنان که در آداب درس من نظر میفرمایی در آداب نفس من نیز تأملی فرمای .(گلستان ). || کسی را به تأمل واداشتن و دستور دادن . رجوع به تأمل و سایر ترکیبات آن شود.
-
تأمل کردن
لغتنامه دهخدا
تأمل کردن . [ ت َ ءَم ْ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیک نگریستن ، اندیشیدن : نسخت نامه و هر دو مشافهه بر این جمله بود و بسیار فایده از تأمل کردن این بجای آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217). در این باب لختی تأمل کردند تا آخرین جمله گفتند که فرمانبرداریم ب...
-
تأمل نمودن
لغتنامه دهخدا
تأمل نمودن . [ ت َ ءَم ْم ُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) نیک نگریستن . اندیشیدن . تأمل کردن : خواجه ٔ بزرگ و خواجه بونصر به طارم آمدند و نامه ٔ پسران علی تکین را تأمل نمودند. نامه ای بود با تواضعی بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 505). رجوع به تأم...
-
تأمل کن
لغتنامه دهخدا
تأمل کن . [ ت َ ءَم ْ م ُ ک ُ ] (نف مرکب ) تأمل کننده .نیک نگرنده . رجوع به تأمل و سایر ترکیبات آن شود.
-
تأمل کنان
لغتنامه دهخدا
تأمل کنان . [ ت َ ءَم ْ م ُ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) تأمل کننده . نگرنده بدقت و در بیت ذیل قید است : بحسرت تأمل کنان شرمسارچو درویش در پیش سرمایه دار. (بوستان ).رجوع به تأمل و سایر ترکیبات آن شود.