کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیشیاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیشیاره
لغتنامه دهخدا
پیشیاره . [ ش ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سینی . خوانچه . طبق . مجموعه . خوانچه و طبقی باشد که تنقلات و گل و مانند آن در سکوره ها کرده در محفل آرند. (منتهی الارب ). معرب آن شفارج است . ظرف تنقلات . (انجمن آرا). خوانچه و طبقی که تنقلات و گل درآن کنند و بمج...
-
جستوجو در متن
-
پیشیارج
لغتنامه دهخدا
پیشیارج . [ رَ ](معرب ، مرکب ) معرب پیشیاره . رجوع به پیشیاره شود.
-
پیشباره
لغتنامه دهخدا
پیشباره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) پیش پاره . حلوای بریده . شفارج ، فیشفارج ؛ نوعی حلوا. رجوع به پیشیاره و پیشپاره شود.
-
بیشیارج
لغتنامه دهخدا
بیشیارج . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب پیشیاره . خوانچه و طبقی را گویند که در آن تنقلات و گل و امثال آن کرده پیش مهمان آرند قبل از طعام ، معرب پیشیاره . فیشیارج . ج ، بیشیارجات . (منتهی الارب ). فیسفارج ، فارسی معرب ، آنچه از غذاهای اشتهاآور که قبل از طعا...
-
شفارج
لغتنامه دهخدا
شفارج . [ ش ُ رِ ] (معرب ، اِ) از پیشیاره ٔ فارسی . خوانچه و طبقی که تنقلات و گل در آن کرده در مجلس آرند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). فیشفارج . بشارج . پیشباره ٔ فارسی . (از المعرب جوالیقی ص 204 و ذیل آن ). || نوعی حلوا. (ناظم الاطباء). پیش یاره . ...
-
ایراک
لغتنامه دهخدا
ایراک . (حرف ربط مرکب ) زیرا که .(آنندراج ). بدان سبب که . از این رو که : دسترست نیست جز بخواب وخور ایراک شهر جوانی پر از زر است و وشانه . ناصرخسرو.سخن باید که پیش آری خوش ایراک سخن بهتر بسی از پیشیاره . ناصرخسرو.پرهیز کن از جهل به آموختن ایراک جهلت ...
-
پیشیار
لغتنامه دهخدا
پیشیار. [ ش ْ ] (اِ مرکب ) شاش . بول . پیشاب : زحل دلالت کند بر رودگانی و پیشیار و پلیدی . (التفهیم ، ابوریحان ).از نهیب تو شیر گردون راآب ناخورده پیشیار گرفت . انوری . || قاروه ٔ بیمار را گویند که پزشک را بنمایند. شیشه . دلیل . قاروره ٔ بیمار را گوی...
-
سینی
لغتنامه دهخدا
سینی . (اِ مرکب ) خوانی باشد که آن را از طلا و نقره و مس و برنج سازند. (برهان ) (از آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). تشت خوان . (فرهنگ اسدی ). مجموعه . پیشیاره . (یادداشت بخط مؤلف ) : تو چه پنداریا که من ملخم که بترسم ز بانگ سینی و تشت . خسروی . || لگن شمع...
-
طبق
لغتنامه دهخدا
طبق . [ طَ ب َ ] (اِخ ) معرب است . اصلش تبوک ،و فارسی است . رکابی و خوان . (ناظم الاطباء). || ظرفی که میخورند بر آن . (منتهی الارب ). ج ، اطباق . ظرف معروف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بشقاب . ظرف پَخ که بر آن طعام خورند. پیشیاره . (طبق ؛ سفر اعداد 7...
-
بریده
لغتنامه دهخدا
بریده . [ ب ُدَ / دِ ] (ن مف / نف ) مقطوع . قطعشده . (ناظم الاطباء). أجذّ. جَذیذ. جَزیز. صَریم . ضَنیک . قَطیل . مَجزوز. مَحذوذ. مَحذوف . مَشروص . مَصروم . مَفروض . مَفصول . مَقطول . مَمنون . مَنجوّ. موضَّع. هِبِرّ : که چون برد خواهد سر شاه چین برید...
-
ب
لغتنامه دهخدا
ب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه ، لاقه . (المزهر ص 160). قلقله و هوائیست . (برهان در کلمه ٔ هفت حرف هوائی ). و در حساب جُ...