کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیشخدمت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غلام پیشخدمت
لغتنامه دهخدا
غلام پیشخدمت . [ غ ُ م ِ خ ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیشخدمت نابالغ. پسر نابالغ از شاهزادگان یا رجال درباری که در اندرون خدمت شاه کردی از قبیل قلیان بردن و آفتابه و گلدان گذاشتن و امثال آن .
-
پیشخدمت باشی
لغتنامه دهخدا
پیشخدمت باشی . [ خ ِ م َ ] (اِ مرکب ) رئیس پیشخدمتان . مهتر خدمتکاران .
-
واژههای همآوا
-
پیش خدمت
لغتنامه دهخدا
پیش خدمت . [ خ ِ م َ ] (اِ مرکب ) نوکری که چیزها بمجلس آرد و برد. خدمتکاری که خدمات حضوری سپرده ٔ وی باشد. مرادف پیشکار. (آنندراج ). خدمتگزار : این آهوی رمیده ز مردم نگاه کیست این فتنه پیش خدمت چشم سیاه کیست .صائب (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
پیشخدمتی
لغتنامه دهخدا
پیشخدمتی . [ خ ِ م َ ] (حامص مرکب ) عمل پیش خدمت . شغل پیشخدمت . خدمتگزاری .
-
طیاب
لغتنامه دهخدا
طیاب . [ طَی ْ یا ] (ع اِ) پیشخدمت حمام . دلاک . رجوع به دزی ج 2 ص 78 شود.
-
سفره چی
لغتنامه دهخدا
سفره چی . [ س ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خوان دار. پیشخدمت . مقرب . که طعام قسمت کند بر سر سفره .
-
کمرباریک
لغتنامه دهخدا
کمرباریک . [ ک َ م َ ] (ص مرکب ) باریک میان : پیشخدمت کمرباریک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- امثال :ای آقای کمرباریک کوچه روشن کن خانه تاریک ، زنان به مزاح به مردی که در خانه ترشرویی کند و در بیرون خانه گشاده روی و خندان باشد گویند. (امثال و حکم ،...
-
نمره انداختن
لغتنامه دهخدا
نمره انداختن . [ ن ُ رِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) ظاهر شدن نمره در جعبه ای که متصل به زنگ اخبار است و نمودار اطاق یا میزی است که از آنجا پیشخدمت را احضار کرده اند. || در کنتور آب و برق و تلفن ، چرخیدن صفحه ای که نمره هائی بر آن ثبت است و تعیین کردن مقدار آ...
-
عکاس باشی
لغتنامه دهخدا
عکاس باشی . [ ع َک ْ کا ] (اِ مرکب ) رئیس عکاسان . (فرهنگ فارسی معین ). || عنوان احترام آمیز عکاسان . (فرهنگ فارسی معین ) : آقا رضای پیشخدمت حضور همایون چون در فن عکاسی به درجه ٔ کمال رسیده ، به لقب عکاس باشی سرافراز گردید. (مرآةالبلدان ج 1 ص 20).
-
فرخشاد
لغتنامه دهخدا
فرخشاد. [ ف َرْ رُ ] (اِ) یا پدشخور، به معنی پیش خور و عنوان یکی از مناصب درباری در زمان ساسانیان است . فرخشاد عنوان پیشخدمت های سفره ٔ شاهی بوده است . (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه ٔ رشیدیاسمی چ 2 ص 436). رجوع به پدشخوار و پدشخور شود.
-
عکاسی
لغتنامه دهخدا
عکاسی . [ ع َک ْکا ] (حامص ) عمل و شغل عکاس . (فرهنگ فارسی معین ).- فن عکاسی ؛ عکس برداری . (فرهنگ فارسی معین ) : آقا رضای پیشخدمت حضور همایون چون در فن عکاسی به درجه ٔ کمال رسیده به لقب عکاس باشی سرافراز گردید. (مرآةالبلدان ج 1 ص 20). و رجوع به عکس...
-
چاهک
لغتنامه دهخدا
چاهک . [ هََ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد «در جلگه ٔ تهران در مشرق شهر و جنوب البرز، بین راه تهران به مازندران دهی بود بایر و خالی از سکنه ، متعلق بورثه ٔ میرزامحمد لواسانی وزیر که جناب میرزا علینقی حکیم الممالک و پیشخدمت باشی سلام ، آن را ابتیا...
-
تشتدار
لغتنامه دهخدا
تشتدار. [ ت َ ] (نف مرکب ) آفتابه چی . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). و او را آبدستان دار نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). آفتابچی را گویند یعنی شخصی که طشت و آفتابه را نگاه دارد و پاکیزه سازد. (برهان )(از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پیشخدمت و آفتاب...