کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهنا رفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم پهنا
لغتنامه دهخدا
هم پهنا. [ هََ پ َ ] (ص مرکب ) دو چیز که عرض برابر دارند. (یادداشت مؤلف ). هم ور. (یادداشت دیگر).
-
پهنا کردن
لغتنامه دهخدا
پهنا کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب )مسطح کردن . هموار کردن . || مجازاً زیر و زبر کردن ، دگرگون کردن . قلع و قمع کردن : زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم . فردوسی .- پهنا کردن از بالای چیزی یا کسی ؛ جدا کردن به قطعات آن را در طول : ز...
-
تنگ پهنا
لغتنامه دهخدا
تنگ پهنا. [ ت َ پ َ ] (ص مرکب ) کم عرض . کم پهنا. باریک : و عصابه ٔ انگشتان [ شکسته ] تنگ پهنا باید.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
ارتهاش
لغتنامه دهخدا
ارتهاش . [ اِ ت ِ ] (ع مص )لرزیدن . ارتعاش . اضطراب . مضطرب شدن . (منتهی الارب ). || نرم و سست گردیدن . || از بن برکندن . || نوعی نیزه زدن در پهنا. (منتهی الارب ). نیزه بر پهلو زدن . || جنگ درافتادن میان ... در جنگ افتادن . (منتهی الارب ). || بر یکدی...
-
اعراض
لغتنامه دهخدا
اعراض . [ اِ ] (ع مص ) روی گردانیدن از چیزی . (ناظم الاطباء). روی بگردانیدن از چیزی . (منتهی الارب ). روی از چیزی گردانیدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). روی بگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). روی گردانیدن . (مؤید الفضلاء) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن ...
-
فرسنگ
لغتنامه دهخدا
فرسنگ . [ ف َ س َ ] (اِ) پهلوی فرسنگ (مقیاس طول )، پارسی باستان ظاهراً فرسنگا و صورت یونانی شده ٔ آن پراساغس و معرب آن فرسخ است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). قدری باشد معین از راه و آن به مقدار سه میل است و هر میلی چهارهزار گز باشد و طول هرگزی به قدر...
-
تسلسل
لغتنامه دهخدا
تسلسل . [ت َ س َ س ُ ] (ع مص ) پیوسته رفتن آب و آنچه بدان ماند. (زوزنی ). در هم پیوسته روان شدن آب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). پیوسته شدن و روان شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || اتصال و پیوستگی بهم...
-
عرض
لغتنامه دهخدا
عرض . [ ع َ ] (ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن . (از منتهی الارب ). ظاهر شدن و آشکار گردیدن ، در حالی که دوام نیابد. (از اقرب الموارد). || پیدا و ظاهر ساختن . (از منتهی الارب ). ظاهر کردن . (از اقرب الموارد). آشکارا کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زو...
-
گناوه دشتستان
لغتنامه دهخدا
گناوه دشتستان . [ گ ُ وَ / وِ دَ ت ِ ] (ناحیه ...) در کتاب قاموس نوشته جنابه به فتح جیم و تشدید نون و الف و فتح با یک نقطه ٔ شهری است محاذی خارک و طایفه ٔ قرامطه از آن است و خارک جزیره ای است در دریای فارس و شهر گناوه از شهرهای قدیم فارس است و چنانکه...
-
حرف نسبت
لغتنامه دهخدا
حرف نسبت . [ ح َ ف ِ ن ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: الفی است که دراواخر بعضی نعوت فایده ٔ نسبت دهد، چنانکه فراخا و درازا و پهنا و باریکا و باشد که نونی درافزایند و گویند فراخنا و درازنا و معنی آن فراخی و درازی است ، الاّ آنکه این ال...
-
دراز کشیدن
لغتنامه دهخدا
دراز کشیدن . [ دِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ممتد کردن بسمت بالا. یا ممتد کردن بطور افقی . دراز کردن . اًطالة. تَطویل . مَت ّ . مَتن . مَتی ̍ . مَغط. مُماناة: اتلئباب ؛ دراز کشیدن راه . اِسحنطار؛ دراز کشیدن و ناویدن و پهنا گشتن و طویل گردیدن . تطرید؛ ...
-
قامت
لغتنامه دهخدا
قامت . [ م َ ] (ع اِ) قامة. قد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اندام . (ناظم الاطباء). بالا. بالای مردم . (مهذب الاسماء). رعنا و موزون از صفات آن است : قامت موزون . قامت رعنا. شمع، الف ، شجر، درخت ، لوا، خط استوا، نرگس ، از تشبیهات آن است . و با لفظ راست...
-
فراخ
لغتنامه دهخدا
فراخ . [ ف َ ] (ص ) گشاد. (برهان ). واسع. مقابل تنگ . (یادداشت بخط مؤلف ). باز : خدیجه دست فراخ کرد و بسیار ببخشید. (ترجمه ٔ تاریخ بلعمی ).به گور تنگ سپارد تو را دهان فراخ اگرْت مملکت از حد روم تا خزر است . کسائی مروزی .بدیدم به زیر کلاهش فراخ دهان...
-
بالا گرفتن
لغتنامه دهخدا
بالا گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بلند کردن . بر روی دست گرفتن . (ناظم الاطباء). بر بردن . || برداشتن . (آنندراج ). بیکسو زدن . برگرفتن . بالا زدن : بخت بد رفته بخواب آه سبک سیر کجاست که نقاب از گل رخسار تو بالا گیرد. مخلص کاشی (از آنندراج ). ||...