کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پسند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شاه پسند
لغتنامه دهخدا
شاه پسند. [ پ َس َ ] (اِخ ) دهی از بخش رامیان شهرستان گرگان . دارای 160 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آن غلات ، توتون ، سیگار و کنجد است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
سماحت پسند
لغتنامه دهخدا
سماحت پسند. [ س َ ح َ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کسی که از سماحت و جوانمردی مسرور میگردد. (ناظم الاطباء).
-
شرع پسند
لغتنامه دهخدا
شرع پسند. [ ش َ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) مطلوب شریعت . مقبول شریعت . شرع پذیر. که در شرع پسندیده و قابل قبول باشد: ادلّه ٔ شرع پسند: این دعوی یا دلیل یا حجت و سند شرع پسند نیست . (یادداشت به خط دهخدا).
-
لای پسند
لغتنامه دهخدا
لای پسند. [ پ َ س َ ] (اِخ ) موضعی به هزار جریب مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 124 بخش انگلیسی ).
-
محکمه پسند
لغتنامه دهخدا
محکمه پسند. [ م َ ک َ م َ / م ِ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) آنچه قابل قبول و پذیرش در محکمه باشد. نوشته و گفته ای که متکی بر موازین قانونی باشد و محکمه آن را منطبق بر اصول بیابد و بپذیرد.- اسناد یا ادله یا دلائل یا مدارک محکمه پسند ؛ اسناد و دلایل و مدارک...
-
مردم پسند
لغتنامه دهخدا
مردم پسند. [ م َ دُ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) پسندیده ٔ مردم . خلق پسند. مورد پسند مردم . مقبول همه .
-
مشکل پسند
لغتنامه دهخدا
مشکل پسند. [ م ُ ک ِ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کسی که چیزی را به دشواری پسند کند و خوش آیند وی نباشد. (ناظم الاطباء). دیرپسند. بدپسند. دژپسند. دشوارپسند. آنکه تا چیزی نهایت خوب نباشد نپسندد. خوش آرزو. (یادداشت مؤلف ).
-
ملامت پسند
لغتنامه دهخدا
ملامت پسند. [ م َ م َ پ َ س َ ] (نف مرکب ) آنکه سرزنش را می پسندد. آنکه شنیدن ملامت را دوست دارد. آنکه کارهای زشت و ملامت انگیز کند : سه کس را شنیدم که غیبت رواست وزین درگذشتی چهارم خطاست یکی پادشاهی ملامت پسندکزو بر دل خلق یابی گزند.سعدی (بوستان ).
-
پسند آمدن
لغتنامه دهخدا
پسند آمدن . [ پ َ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمدن . مطبوع افتادن . مقبول گشتن . گزیده آمدن . احساب . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) : نیاید جهان آفرین را پسندبفرجام پیچان شویم از گزند. فردوسی .چو بشنید رومی پسند آمدش سخنهای او سودمند آمدش . فرد...
-
پسند بودن
لغتنامه دهخدا
پسند بودن . [ پ َ س َ دَ ] (مص مرکب ) مطبوع بودن . مقبول بودن : پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال که بازگردد پیر و پیاده و درویش . رودکی .شب تیره و پیل جسته ز بندتو بیرون شوی کی بود این پسند. فردوسی .چنین گفت کیخسرو هوشمندکه هر چیز کان نیست ما را پس...
-
پسند داشتن
لغتنامه دهخدا
پسند داشتن . [ پ َ س َ ت َ ] (مص مرکب ) پسندیدن . قبول کردن : و در عقد نکاح و عروسی وی [ طغرل ] تکلف هاء بی محل نمود چنانکه گروهی از خردمندان پسند نداشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254). || ستودن . حمد.
-
پسند شدن
لغتنامه دهخدا
پسند شدن . [ پ َ س َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) مقبول افتادن . مطبوع گردیدن : چو خواهی که بانوی ایران شوی بگیتی پسند دلیران شوی ... فردوسی .بزد گرز و بشکست زنجیر و بندچنین زخم زان نامور شد پسند.فردوسی .
-
پسند کردن
لغتنامه دهخدا
پسند کردن . [ پ َ س َک َ دَ ] (مص مرکب ) پسندیدن . قبول کردن : ازو هرچه یابی به دل کن پسندگر ایدون که جان را نخواهی گزند. فردوسی .مکن دلت را بیشتر زین نژندتو داد جهان آفرین کن پسند. فردوسی .بر این کار باشم ترا یارمندز دیوان کنم هرچه باید پسند. فردوسی...
-
خالق پسند
لغتنامه دهخدا
خالق پسند. [ ل ِ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) مورد پسند خالق . خداپسند.
-
خبره پسند
لغتنامه دهخدا
خبره پسند. [ خ ِ / خ ُ رَ / رِ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) آنچه مورد تأیید اهل فن باشد. آنچه آنرا کارشناسان بپسندند. || مجازاً هرچیز نیکو از افراد یک نوع را گویند. فرد اعلی . فرد خوب . فرد کامل یکنوع .