کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پسندیده دانست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پسندیده بودن
لغتنامه دهخدا
پسندیده بودن . [ پ َ س َ دی دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) پسند بودن . مطبوع بودن . مقبول بودن : سخن گرچه دارد ز اختر فروغ پسندیده باشد چو نبود دروغ . فردوسی .و نیزرجوع به پسند بودن شود.
-
پسندیده داشتن
لغتنامه دهخدا
پسندیده داشتن . [ پ َ س َ دی دَ ت َ ] (مص مرکب ) پسند داشتن . پسندیدن . قبول کردن .مصاب شمردن رای او. تصدیق کردن . مقبول شمردن : آن استاد که این عمارت همی کرد چون دیوارها تمام برآورد و بجای خم رسانید اندازه ٔ ارتفاع آن با ابریشمی بگرفت و در حقه ای نه...
-
جستوجو در متن
-
مطهر
لغتنامه دهخدا
مطهر. [ م ُ طَهَْ هََ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ مکنی به ابوالقاسم وزیر عضدالدوله ٔ دیلمی و ازنویسندگان حاذق و نیکو سیرت و پسندیده صورت و بلندهمت و بزرگ نفس و قوانین ریاست و اعمال نیک دانست . به عضدالدوله پیوست و بخدمت او موسوم شد. و رجوع به تجارب السلف ص 24...
-
ذنن
لغتنامه دهخدا
ذنن . [ ذِ ن ُ ] (اِخ ) الیائی حکیمی از مردم اِلِه یاالیاء متولد در الیاء بین 490 و 485 ق . م . تلمیذ بارمنیدس و گوینده ٔ استدلالات و براهین مشهوری که از او باقی مانده در باب سهم طایر «پران » و مسئله ٔ اخیلوس و سنگ پشت که بدان وسیله وی منکر حقیقت حرک...
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غلبه . غلبه کننده . چیره . قاهر. پیروز. زبردست . توانا. خداوند دست . ظاهر. فایق . فیروز. سرآمده . (آنندراج ). پیش آمده . (آنندراج ) : به پیش دل ما همه روشن است که بر آن همه غالب این یک تن است . فردوسی .شرم خداآفرین ...
-
مؤیدالدین
لغتنامه دهخدا
مؤیدالدین . [ م ُءَی ْ ی ِ دُدْ دی ] (اِخ ) ابن علقمی . استادالدار بودبه روزگار مستنصر و مستعصم دو خلیفه ٔ عباسی . (یادداشت مؤلف ). به انواع فضایل و کمالات جبلی و اکتسابی آراسته بود، ولی خلیفه المستعصم باﷲ به ملاهی و مناهی و عشرت شام و لذت صبحگاهی ...
-
مستولی
لغتنامه دهخدا
مستولی . [ م ُ ت َ ](ع ص ) مستول . نعت فاعلی از استیلاء. به غایت و هدف رسنده . (از اقرب الموارد). || چیزی را به دست آورنده . (از اقرب الموارد). و رجوع به استیلاء شود. آنکه بر چیزی کاملاً تسلط یابد. بر کسی دست یابنده و غلبه کننده . (غیاث ) (آنندراج )....
-
طغان شاه
لغتنامه دهخدا
طغان شاه . [ طُ ] (اِخ ) ابن المؤید آی آبه . در لباب الالباب نام وی را بدین طرز آورده است : «ملک طغانشه بن محمد المؤید»، ولی علامه ٔ مرحوم میرزا محمدخان قزوینی در ضمن حواشی که بر کتاب مزبور نوشته گوید: «محمد المؤید» غلط است و صحیح اسقاط محمد است ،...
-
تر
لغتنامه دهخدا
تر. [ ت َ ] (پسوند) باید دانست که کلمه ٔ تر که تفضیل است در فارسی با کلمه ای که ملحق او شود در صورت ترکیب افاده ٔ معنی مبالغه کند چون بهتر و بهترین و خوشتر و خوشترین و نوآیین ترین و مانند آن و بتوسط کلمه ٔ «از» در میان او و مفضل ٌعلیه افاده ٔ معنی تف...
-
صفی الدین
لغتنامه دهخدا
صفی الدین . [ ص یُدْ دی ] (اِخ ) عبدالمؤمن . مؤلف فوات الوفیات از عز اربلی طبیب آرد: صفی الدین را فضایل فراوان بود و علوم بسیار داشت از آن جمله عربیت و نظم شعر و انشاء و تاریخ و خلاف و موسیقی است و در زمان وی کسی منسوب را مانند او نمی نوشت و در این...
-
طریقت
لغتنامه دهخدا
طریقت . [ طَ ق َ ] (ع اِ) طریقة. روش . وتیره . || مسلک . مذهب . سیرت : دزد گفت : میخواهم ... آداب طریقت آموزم . (کلیله و دمنه ). اقوال پسندیده مدروس گشته ... و ضایع گردانیدن احکام خِرد طریقتی مشروع . (کلیله و دمنه ).سری دگر به کف آور که در طریقت عشق ...
-
لاضرر
لغتنامه دهخدا
لاضرر. [ ض َ رَ ] (ع اِ مرکب ) (از: لا + ضرر) مأخوذ از حدیث «لا ضَرَر و لا ضِرار فی الاسلام »، و آن قاعده ٔ فقهی است و درموارد بسیاری از فقه بدان استناد می شود. مدرک قاعده ٔ لاضرر را روایاتی گفته اند بتواتر از جانب شرع وارد اما این ادعا اگر در موردت...
-
باطل
لغتنامه دهخدا
باطل . [ طِ ] (ع ص ) مقابل حق . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، اباطیل . دروغ . نادرست . (مهذب الاسماء) (لغات قرآن جرجانی ). خُزَعبیل . (منتهی الارب ). خزعبل . (منتهی الارب ). چیزی که پس ازتفحص و تحقیق دانسته شود که حقیقت و ثباتی ندا...
-
حاضر
لغتنامه دهخدا
حاضر. [ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازحضور و حضارة. مقابل غائب . شاهد. شهید. حضوردارنده .باشنده . عاهن . ج ، حُضَّر، حاضرین ، حضار، حضور. (منتهی الارب ) : فمن لم یجد فصیام ُ ثلاثة ایام فی الحج و سبعة اذا رجعتم تلک عشرةٌ کاملةٌ ذلک لمن لم یکن اهله حاضری ال...