کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پسر هند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پسر هند
لغتنامه دهخدا
پسر هند. [ پ ِ س َ رِ هَِ ] (اِخ ) معاویه : داستان پسر هند مگر نشنیدی که از سرکشی او به پیمبر چه رسید.
-
واژههای مشابه
-
درویش پسر
لغتنامه دهخدا
درویش پسر. [ دَرْ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ درویش . درویش بچه : هرچند که درویش پسر نغز آیددر چشم توانگران همه چغز آید. ابوالفتح بستی .|| درویش نوجوان : درویش پسر این بشنید. (گلستان سعدی ).
-
شاه پسر
لغتنامه دهخدا
شاه پسر. [ پ ِ س َ ] (ص مرکب ) تعبیری تمجیدآمیز از پسری نیکوخصال و مؤدب به آداب و صفات پسندیده . پسر خوب .
-
پادشه پسر
لغتنامه دهخدا
پادشه پسر. [ دْ / دِ ش َه ْ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) شاهزاده . پادشاه زاده . پسر پادشاه : مسکین در این سخن که پادشه پسری به صید از لشکریان دورافتاده . (گلستان ).
-
پسر بکر
لغتنامه دهخدا
پسر بکر. [پ ِ س َ رِ ب َ ] (اِخ ) ابن حمران . بروایت اصح وی مسلم بن عقیل را در کوفه شهید کرده سرش را به پیش عبیداﷲبن زیاد حاکم کوفه برد و تنش را از بام قصر بزیر انداخت . (روضةالشهداء از حبیب السیر جزء 1 از ج 2 در حالات امام حسین علیه السلام ).
-
پسر داود
لغتنامه دهخدا
پسر داود. [ پ ِ س َ رِ وُو ] (اِخ ) مؤلف قاموس کتاب مقدس گوید: این لغت بواسطه نبوّات وارده در عهد عتیق قصد از نسل داود است که سلطنت پایدار مستقبل [ ظ: مستقل ] و با جلالی داشته باشد - انتهی .
-
پسر درغوش
لغتنامه دهخدا
پسر درغوش . [ ] (اِخ ) یکی از شعرای دربار خضرخان بن طفغاج خان ابراهیم از ملوک ترک خانیه ٔ ماوراءالنهر بوده است . آقای قزوینی حدس میزنند که کلمه ٔ درغوش چنانکه صاحب میزان الافکار شرح معیارالاشعار خواجه ٔ طوسی گفته است لحنی است از درویش . - انتهی .ولی ...
-
پسر رامی
لغتنامه دهخدا
پسر رامی . [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) قَصّار اُمّی . شاید یکی از این دو تصحیف دیگری است و آن نام شاعری است باستانی و از او ابیات ذیل در فرهنگ اسدی شاهد آمده است از جمله : در لفظ قُبا که نام شهری است :پست نشسته تو در قبا و من اینجاکرده ز غم چون رکوک بوق چو...
-
پسر رومی
لغتنامه دهخدا
پسر رومی . [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) نامی است که ابوالفضل بیهقی به علی بن عباس بن الرومی شاعر معروف داده است . رجوع به ابن رومی شود.
-
پسر عباس
لغتنامه دهخدا
پسر عباس . [ پ ِ س َ رِ ع َ ب ب ] (اِخ ) مؤلف مجمل التواریخ (ص 12) عبداﷲبن عباس بن عبدالمطلب را چنین نامیده است . رجوع به ابن عباس شود.
-
پسر فولاد
لغتنامه دهخدا
پسر فولاد. [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) رجوع به ابن فولاد شود.
-
پسر کاکو
لغتنامه دهخدا
پسر کاکو. [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) فرامرزبن محمدبن دشمنزیاربن کاکویه مکنی به ابی منصور و ملقب به ظهیرالدین از امرای دیالمه ٔ کاکویه . که از 433 تا 443 هَ . ق . در کردستان و اصفهان حکومت میکرد و چون در سال 443 سلاجقه این نواحی را مسخرکردند دیالمه ٔ کاکوی...
-
پسر مهران
لغتنامه دهخدا
پسر مهران . [ پ ِ س َ رِ م ِ ] (اِخ ) وزیر ابواحمد محمدبن سلطان یمین الدوله محمودبن سبکتکین . سلطان در حیات خویش پسر مهران را بوزارت محمدمعین کرد و ظاهراً محمد هنگامی که بجوزجان رفت وزیر را با خود بدانجا برد.
-
پسر نوح
لغتنامه دهخدا
پسر نوح . [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) پسران نوح چند تن بودند بنام سام و حام و یافث و کنعان و کنعان کافر بود و چون پسر نوح مطلق در شعر و غیر آن گویند غرض کنعان است . مؤلف مجمل التواریخ والقصص گوید: پس طوفان برآمدن گرفت از بالا و زیر پسر نوح ، کنعان و بدیگر...